محل تبلیغات شما



بیستم ماه صفر، چهل روز پس از شهادت امام حسین (ع) و یاران با وفای آن حضرت، در تاریخ به "اربعین" حسینی مشهور شده است.

اربعین واژه ای است عربی که در متون دینی ما زیاد به آن توجه شده است .به گونه ای که این کلمه از قداست خاصی برخوردار است .حضرت آیت الله جوادی آملی قائل است :در رقم اربعین خصوصیتی وجود دارد که در سایر ارقام آن خصوصیت وجود ندارد .غالب انبیا در سن چهل سالگی به مقام رسالت رسیده اند . مدت مناجات حضرت موسی (ع)در کوه طور چهل شب بود .[1]گفته اند در نماز شب 40 مومن را دعا کنید .برای حسین بن علی (ع)آسمان و زمین چهل روز گریستند .[2]

در برخی از روایات به بزرگداشت این روز اشاره شده است . در حدیثی از امام حسن عسکری (ع)زیارت اربعین به عنوان یکی از نشانه های مومن شمرده شده است . در این حدیث آن حضرت می فرماید:علایم مومن پنج چیز است :1 - پنجاه و یک رکعت نماز در هر شبانه روز (17 رکعت واجب، بقیه مستحب )2 - انگشتر به دست راست کردن 3- پیشانی به خاک مالیدن 4- بلند گفتن" بسم الله الرحمن الرحیم" در نماز 5 - زیارت اربعین .[3]

در این زیارت که متن آن را شیخ طوسی به نقل از امام صادق (ع) آورده است ،[4] جملات بسیار ارزنده ای آمده است . در بخشی از این زیارت هدف از قیام امام حسین (ع)، همان هدف نبی اکرم (ص)معرفی شده است ."وبذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة"[5]امام حسین (ع) جان خویش را فدا کرد تا بندگان را از جهالت و سرگردانی گمراهی نجات دهد . آیت الله جوادی آملی می نویسد : این کلمه" لیستنقذ عبادک"معنایش این است که همه کارهای حسین بن علی(ع) برای آن بود که هدف رسول گرامی (ص) عمل شود. یعنی اگاه کردن مردم به تکالیف ، سپس عمل کردن به ان "[6]

در منابع (اربعین) بیشتر به دو رویداد اشاره دارد :

1 - روزمراجعت اسرای کربلا از شام به مدینه .

2 - روزی که جابر بن عبدالله انصاری به زیارت قبر امام حسین (ع) مشرف شد .

اما در اینکه در این روز اسرای کربلا از شام به کربلا رسیده باشند ،تردیدی جدی وجود دارد .

شیخ مفید در" مسار الشیعه " آورده است :"روز اربعین روزی است که اهل بیت امام حسین (ع) از شام به سوی مدینه مراجعت کردند و نیز روزی است که جابر بن عبد الله انصاری برای زیارت امام حسین (ع) وارد کربلا شد . "[7]

شیخ طوسی در مصباح المتهجد [8]و ابن اعثم در الفتوح [9]نیز همین مطلب را ذکر کرده اند.

میرزا حسین نوری می نویسد :از عبارت شیخ مفید استفاده میشود که روز اربعین روزی است که اسرا از شام به مقصد مدینه خارج شدند . نه انکه در آن روز به مدینه رسیدند . "[10]

در این میان سید بن طاووس در" لهوف " اربعین را روز بازگشت اسرا از شام به کربلا ذکر کرده است . ایشان می نویسد :"وقتی اسرای کربلا از شام به طرف عراق برگشتند، به راهنمای کاروان گفتند :ما را به کربلا ببر. بنابراین آنها به محل شهادت امام حسین (ع) آمدند . سپس در آنجا به اقامه عزا و گریه و زاری پرداختند . ."[11]ابن نما حلی نیز روز اربعین را روز بازگشت اسرا از شام به کربلا و ملاقات آنها با جابر و عده ای از بنی هاشم ذکر کرده است . [12] بسیاری از بزرگان از جمله نوری، شهید مطهری، رسول جعفریان، مرحوم آیتی و . این روایت سید بن طاووس را (که البته بدون ذکر سند است) نپذیرفته اند و به نقد آن پرداخته اند .

میرزا حسین نوری ازجمله مهمترین کسانی است که پس از نقل قول سید بن طاووس به نقد آن پرداخته است .[13]

منبع و ماخذ دیگری که در این باره به بحث و استلال پرداخته کتاب :"تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهدا (ع) " تالیف آیت الله قاضی طباطبایی است . وی برخلاف نظر علامه نوری ،معتقد است که اولین اربعین، در 20 ماه صفر سال 61 هجری بوده است. و سعی دارد با رد دلائل علامه نوری این مطلب را به اثبات برساند .[14]باید به این نکته توجه داشت که قاضی طباطبایی کتاب لهوف را از معتبر ترین مقاتل می داند و در این خصوص بحث های زیادی مطرح کرده است . اما با توجه به اینکه علامه نوری از کتاب دیگر سید بن طاووس یعنی" اقبال " به نقد لهوف پرداخته، لذا قول و استدلال ایشان (علامه نوری ) در این باره صحیح تر به نظر می رسد . رسول جعفریان در این خصوص مینویسد :"شهید محراب مرحوم حاج سید محمد علی قاضی طباطبایی کتابی مفصل در باره اربعین نوشت .هدف ایشان در این کتاب این بود که ثابت کند: آمدن اسرا از شام به کربلا در نخستین اربعین بعید نیست .اما به نظر می رسد در اثبات نکته مورد نظر، با همه زحمتی که مولف محترم کشیده، چندان موفق نبوده است . .چرا که به فرض که طی این مسیر برای یک کاروان در زمان کوتاهی با آن همه زن و بچه ممکن باشد، باید توجه داشت که اصل این خبر در منا بع تاریخی از قرن هفتم به آن سوی نمی کند . علاوه بر این علمای بزرگ شیعه و سنی به آن اشاره نکرده اند. شیخ مفید در ارشاد ،ابو مخنف در مقتل الحسین ،بلاذری در انساب الاشراف ،دینوری در اخبار الطوال و ابن سعد در الطبقات الکبری اشاره ای به بازگشت اسرا به کربلا نکرده اند .بلکه برعکس تصریح کرده اند و نوشته اند روز اربعین روزی است که اهل بیت امام حسین (ع)وارد مدینه شده یا از شام خارج شده اند .[15] محمد ابراهیم آیتی[16] و شهید مطهری (ره)نیز آمدن اسرای کربلا را در روز اربعین به کربلا انکار کرده اند . شهید مطهری (ره) در این رابطه مینویسد:"آمدن اسرای کربلا در اربعین به کربلا جز در لهوف که آن هم نویسنده اش در کتابهای دیگرش آن را تکذیب کرده و لااقل تایید نکرده، در هیچ کتاب دیگری چنین چیزی نیست و هیچ دلیل عقلی هم این را تایید نمیکند ."[17]

شیخ عباس قمی هم داستان امدن اسرای کربلا را دراربعین از شام به کربلا، بسیار بعید میداند. []

جابر بن عبد الله انصاری و زیارت امام حسین (ع) در اربعین :

اما در خصوص ورود جابر بن عبدالله انصاری درروز اربعین سال 61هجری به کربلا، به نظر می رسد بین منابع تاریخی چندان اختلا فی نباشد .شیخ طوسی می نویسد :"روز اربعین روز ی است که جابر بن عبدالله انصاری صحابی رسول خدا از مدینه برای زیارت قبر امام حسین (ع)به کربلا امد. واو اولین زائری بود که قبر شریف ان حضرت را زیار ت کرد. در این روز زیار ت امام حسین مستحب است وزیارت اربعین همین است .[19]

مرحوم ایتی می نویسد :ظاهر عبارت شیخ طوسی ان است که جابر از مدینه به منظور زیارت حرکت کرده بود ودر روز بیستم ماه صفر وارد کربلا شد. نه انکه رسیدن اوبه کربلا(به طور تصادفی ) بعد از چهل روز از شهادت امام (ع)روی داده باشد. وبعید نیست که همین گونه باشد .چرا که بعد ازرسیدن اهل بیت به کوفه ابن زیاد ،عبدالملک بن الحارث السلمی را از عراق به حجاز فرستاد، تاعمر وبن سعید بن عاص اموی، والی مدینه را از شهادت امام و یاران وی اگاه سازد.عبدالملک بی درنگ به مدینه رفت وخبر شهادت امام را رسما به والی مدینه ابلاغ کرد . در این صورت ممکن است که جابر بن عبد الله انصاری با خبر یافتن از فاجعه شهادت امام و بنی هاشم، از مدینه حرکت کرده باشد .جابر در بیستم ماه صفر ،درست چهل روز بعد از شهادت امام وارد کربلا شد و سنت زیارت امام(در اربعین ) به دست او تاسیس گردید .[20]

فردی که در این روز به همراه جابر در این روز به کربلا آمده"عطیه بن سعد عوفی کوفی "است .عطیه شخصیتی است که امام علی (ع) این نام را برای او برگزیده است . آیتی به نقل از طبری مینویسد :سعدبن جناده انصاری (پدر عطیه)در کوفه نزد علی (ع)آمد و گفت :ای امیر مومنان خدا به من پسری داده لطفا شما او را نام گذاری کنید. علی (ع ) فرمود :"هذا عطیه الله "این پسر عطیه خداست. حضرت با بیان این جمله در واقع او را نام گذاری کرد .[21] آیتی در معرفی عطیه مینویسد :"بسیار شده است که از روی نادانی و بی اطلا عی وی را غلا م جابر گفته اند. در حالی که او یکی از بزرگترین دانشمندان و مفسران اسلامی است . وی از بزرگان تابعین و از شاگردان عبدالله بن عباس می باشد. عطیه تفسیری در پنج مجلد بر قران مجید نوشته و از راویان حدیث محسوب میشود "[22]

در کتاب" بشاره المصطفی " آمده است :عطیه عوفی میگوید: به همراه جابر بن عبد الله انصاری به منظور زیارت قبر امام حسین (ع)وارد کربلا شدیم . جابر نزدیک شریعه فرات رفت .غسل کرد و لباسهای نیکو پوشید .سپس به طرف قبر مطهر حرکت کردیم . جابر هیچ قدمی را بر نمی داشت ،الا اینکه ذکر خدا می گفت ، تا به نزدیک قبر رسیدیم . سپس به من گفت: مرا به قبر برسان .[23]من دست او را روی قبر گذاشتم. جابر روی قبر افتاد و غش کرد . من مقداری آب روی صورتش پاشیدم. وقتی به هوش امد، سه بار گفت :یا حسین. سپس گفت: ای حسین چرا جواب مرا نمی دهی ؟بعد به خودش گفت: چگونه می توانی جواب دهی در حالی که رگهای گلوی تو را بریده اند و بین سر و بدنت جدایی افتاده است . شهادت می دهم که تو فرزند خاتم النبیین و سید المومنین .و پنجمین فرد از اصحاب کسا ء هستی .درود وسلام و رضوان الهی بر تو باد. سپس به اطراف قبر امام حسین (ع)حرکت کرد و گفت :السلام علیکم ایتها الارواح التی حلت بفناء الحسین.اشهد انکم اقمتم الصلاة و اتیتم اکاة و امرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر . ."[24]

 

سخن پایانی :

 

به نظر می رسد روز اربعین روزی است که اهل بیت امام حسین(ع) از شام به قصد مدینه حرکت کرده اند .به جز "لهوف "[25]که جریان ورود اهل بیت امام حسین را در این روز به کربلا نقل کرده والبته در کتابهای دیگرش هم ان را تایید نکرده است، در منابع دست اول مطلبی در خصوص ورود اسرای کربلا در روز ار بعین به کربلا وجود ندارد .

 

پی نوشت ها:

 

[1]" و واعدنا موسی اربعین لیله " قران کریم، سوره بقره، آیه 15

[2] مقاله "اربعین حسینی"برگرفته از سخنرانی آیت الله جوادی آملی ،نشریه انتخاب 1/2/81

[3] محمد بن محمد بن نعمان؛ (شیخ مفید )المزار ،قم، مدرسه الامام االهادی ،چاپ اول ،ص53

[4] طوسی، محمد بن حسن؛مصباح المتهجد ،بیروت موسسه الفقه الشیعه ،1411ص 788

[5] همان

[6] آیت الله جوادی آملی، پیشین

[7] محمد بن محمد بن نعمان؛ (شیخ مفید ) مسار الشیعه ،بیروت ،دار المفید ،1414 چاپ دوم ص46

[8] طوسی، محمد بن حسن؛پیشین ص787

[9] ابن اعثم کوفی ،احمد ؛ الفتوح ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی تهران ،انتشارات آموزش و انقلاب اسلامی ،1372 ص 916

[10] النوری ، میرزا حسین ؛لولؤ والمرجان ،تهران فراهانی 1364 ص154

[11] حسنی ،سید بن طاووس ؛اللهوف فی قتلی الطفوف ،بی جا مهر ،1417 ص114

[12] حلی ،ابن نما ؛ مثیر الاحزان، نجف ، مطبعه الحیدریه 1369 ص86

[13] النوری ، میرزا حسین ؛پیشین ،ص152

[14] قاضی طبا طبا یی ،ایت الله سید محمد علی ،تحقیقی درباره اول اربعین حضرت سید الشهدا (ع) ،قم 1368

[15] جعفریان رسول ؛تاملی در نهضت عاشورا ،قم ،نشر مورخ 1386ش چاپ هشتم ص 216 -217

[16] آیتی، محمد ابراهیم ؛ برسی تاریخ عاشورا ،تهران ،صدوق ،1372 ه ش ،چاپ هشتم ص139

[17] مطهری، مرتضی ؛حماسه حسینی ،تهران، صدرا ،1373 ،چاپ 21 ج1 ص 30

[] قمی، شیخ عباس؛ منتهی الامال، بی جا، مطبو عاتی حسینی 1370 ج1ص525

[19] طو سی، محمدبن حسن؛ پیشین ص231-230

[20] آیتی، محمد ابراهیم ؛پیشین ،ص230-231

[21] همان ص 231 -232

[22] همان ص 231-232

[23] برخی نقل کرده اند که جابر در این زمان تقریبا نابینا بوده است .

[24] طبری ،محمد بن علی ؛بشاره المصطفی ،قم موسسه النشر الاسلامی ،1420 ،چاپ اول ص126

[25] به این نکته نیز باید توجه داشت که لهوف از منابع دست اول نیست این کتاب در قرن هفتم هجری نوشته شده است


کلیه همکاران محترم با هرنوع قرارداد (حجمی- خدماتی- رسمی)

پیرو تصمیمات متخذه در شورای فرهنگی شرکت، مبنی بر، برگزاری مسابقه فرهنگی در رابطه با ماههای محرم و صفر، از همکاران شرکت کننده خواهشمند است از به امور فرهنگی شرکت مراجعه و نسبت به دریافت  کتاب حماسه حسینی (جلد اول) اثر استاد شهید مرتضی مطهری به همراه سوالات و پاسخنامه مربوطه اقدام، و پس مطالعه کتاب مذکور، نسبت قید پاسخها در پاسخنامه وارسال آن به واحد فرهنگی شرکت، حداکثر تا تاریخ 27/7/98 (اربعین حسینی) اقدام فرمایند. به سه نفر از همکاران که پاسخ صحیح داده باشند جایزه نقدی اعطا خواهد گردید.                                                              

                                   با تقدیم احترام: امور فرهنگی و دینی


 

جایگاه امر به معروف و نهی از منکر در آیات قرآن

در مورد اهمیت و جایگاه امر به معروف و نهی از منکر آیات زیادی هست که در اینجا نمونه‌هایی از آنها آورده می‌شود:

کُنْتُمْ خَیرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ».{۱}

شما بهترین امتی بودید که پدید آمدید (از این رو که) امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید و به خدا ایمان دارید.

در این آیه از امت اسلام به عنوان بهترین امت یاد شده، چون این دو وظیفه را انجام می‌دهند. در این آیه این دو فریضه از فرایض الهی و در ردیف ایمان به خدا قرار گرفته‌اند.

۲وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یؤْتُونَ اَّکاهَ وَ یطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ سَیرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیم».{۲}

مردان و ن با ایمان، ولیّ و یار همدیگرند، یکدیگر را امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند و نماز را برپا می‌دارند و زکات را می‌پردازند و خدا و رسولش را اطاعت می‌نمایند. خداوند بزودی آنان را مورد رحمت خویش قرار خواهد داد، خداوند توانا و حکیم است.

در این آیه قیام به انجام وظیفه امر به معروف و نهی از منکر از اوصاف لازم مؤمنان شمرده شده و افزون بر آن چنین اقدامی را  از شئون ولایت بعضی از مومنین نسبت به بعض دیگر قرار داده است.

۳ –  الَّذینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاهَ وَ آتَوُا اَّکاهَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَهُ الْأُمُور»}۳{

کسانی که هر گاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم نماز را بر پا می دارند و زکات را ادا می کنند و امر به معروف و نهی از منکر می نمایند، و پایان همه کارها از آن خدا است.

این آیه افزون بر این که در مدینه و در اواخر هجرت پیامبر| است، در مورد یاران خدا که در آیه قبل وعده یاری به آنان داده شده این ویژگی ها را نیز بیان نموده است. و اشاره دارد که چنین افرادی هر گز پس از پیروزی، روش خود کامگان و جباران را فرا روی خود قرار نداده و به عیش و نوش، و لهو و لعب نمی پردازند، و در غرور و سر مستی فرو نمی روند، بلکه این پیروزی را نردبان ترقی برای ساختن خویش و جامعه قرار می دهند، و در این راستا نخست به رابطه با خالق که مظهر آن نماز است پرداخته و سپس پیوند با مردم را از راه زکات پی گرفته، آنگاه به دو فریضه امر به معروف و نهی از منکر»  پرداخته و آن ها را  به کار می گیرند.

بنا بر این آیه یاد شده درس بزرگی برای امت فداکار ایران است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی هر چه بیشتر و بهتر  این دو فریضه مهم را جامه عمل بپوشانند.

جایگاه امر به معروف و نهی از منکر در سخنان پیامبر اسلام (ص)

در سخنان رسول گرامی اسلام |رهنمود های  گوناگونی پیرامون این دو فریضه و اهمیت آن  آمده است که یک نمونه آن از این قرار است:

قَالَ النَّبِی ص: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَیبْغِضُ الْمُؤْمِنَ الضَّعِیفَ الَّذِی لَا دِینَ لَهُ فقیل له: و ما المؤمن الذی لا دین له؟ قال: الذی لاینهی عن المنکر»[۴]  ،پیغمبر فرمودند: خدا بدش می آید و مبغوض می‌دارد مؤمن ضعیفی را که دین نداشته باشد. یکی از اصحاب عرض کرد آن مؤمنی که دین ندارد،چه کسی است؟ فرمود: آن کسی که وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را انجام نمی‌دهد.

اسلام به واسطه امر به معروف و نهی از منکر یک مراقبت همگانی و وظیفه نظارت بر همه را بر عهده همه قرار داده است. از این رو، یک مسلمان نمی‌تواند فقط خودش خوب باشد و کاری به دیگران نداشته باشد. باید به وسیله امر به معروف دیگران را هم  وادار به کار خوب بکند و به وسیله نهی از منکر آنان را از کارهای زشت باز دارد، هر فردی نسبت به همه مسئولیت دارد، نسبت به اجتماعش خانواده‌اش، زیر دستانش، بالادستانش،خلاصه به مقداری که قدرت دارد،‌ مسئولیت نظارت دارد که اگر این مسئولیت را انجام داد،وظیفه دینی‌اش را انجام داده و مسلمان درستی است و الا اسلامش ناقص است. یک فرد نمی‌تواند بگوید من خودم نماز می‌خوانم،حالا دیگران بی‌نماز هستند باشند،پدر بگوید من خودم نماز می‌خوانم،اما اگر پسرم بی‌نماز باشد کاری ندارم، برادرم، خانواده‌ام دیگران بی‌نماز باشند ربطی به من ندارد، اسلام این را نمی‌پذیرد،اسلام می‌گوید: خودت نماز بخوان و مسئولیت داری دیگران را هم نماز خوان کنی، کلّکم راع و کلّکم مسئول عن رعیته» ،همه نسبت به یکدیگر مسئولیت دارید، حتی سرباز نسبت به فرماندهش مسولیت دارد، آحاد رعیت نسبت به رئیس و نسبت به کل حکومت مسئولیت دارند، اسلام چنین وضعی را خواسته است. ما این همه دستور امر به معروف و نهی از منکر داریم، و از واجبات مسلم اسلام هم هست،اما چه طور شده که ما اینجور شدیم؟!، قاعدتا اگر این وظیفه انجام می‌گرفت در میان ما فساد نبود، یا خیلی کم بود. در جامعه اسلامی باید همه خوب باشند، اما متأسفانه این واجب از بین ما رخت بربسته، اصلاً احساس مسئولیت در برابر گناهان نمی‌کنیم، اگر کسی را ببینیم ظلم می‌کند، فعل حرامی را مرتکب می‌شود،ما به راحتی رد می‌شویم و فکر نمی‌کنیم که ما هم مسئولیم، می‌گوییم او گناه می‌کند،ما را با او داخل یک قبر نمی‌گذارند. این تفکر،غلط و غیر اسلامی است. اگر انسان گناهی را می‌بیند اگر امر به معروف و نهی از منکر نکند، وظیفه‌اش را انجام ندهد، در قیامت مسئول است، فردی که فقط همه واجباتش را انجام می‌دهد،محرمات را ترک می‌کند آدم مقدس خوبی است، در منزل عبادت می‌کند، اما کاری ندارد نه نسبت به خانواده‌اش، و نه نسبت به دیگران، او فکر می‌کند خیلی آدم خوبی است و انتظار دارد همین که از دنیا رفت فوری ملائکه‌ها به استقبال او آمده و به بهشت ببرند. اما این طور نیست، این شخص گرچه این کارها را کرده و انجام وظیفه کرده ولی وظایف بالاتر را ترک کرده و آن امر به معروف و نهی از منکر است.

سؤال این است چه طور شد که امر به معروف و نهی از منکر را از ما گرفتند؟!

مادامی که مسلمانان در صدر اسلام مقید به انجام این وظیفه بودند، وضعشان هم خیلی خوب بود. در زمان پیغمبر مراقبت  آنان نسبت به اجرای امر به معروف و نهی از منکر خوب بود و بعد از آن حضرت نیز تا وقتی که این کار انجام می‌گرفت وضع مردم خوب بود، اما از وقتی که این دو ارزش و تکلیف مهم را از مسلمان‌ها گرفتند و مسلمانان را نسبت به این ارزش‌های اسلامی و دو فریضه مهم بی‌تفاوت کردند و هر کسی گفت: به من چه، کاری از من ساخته نیست، من چه بگویم و چگونه بگویم؟! اوضاع بد شد و این جای تأسف بسیار است.

در روایتی امام محمد باقر (ع) گویا از این وضع ما خبر می‌دهد، می‌فرماید: زمانی بیاید که مردم به نماز و روزه و عبادت رو می‌آورند، اما بزرگترین وظایف را که بالاترین وظایف نیز هست ترک می‌کنند. گویا اصلا آنها را واجب نمی‌دانند. لا یوجبون امراً بمعروف و لا نهیاً عن منکر». اصلا واجبش نمی­دانند. اقبالشان به همان عبادات خودشان است و فکر می­کنند که همه اسلام همان است و دیگر مسئولیتی ندارند. آخر روایت می­فرماید: ‌این­ها نماز و روزه را به جای می­آورند، برای اینکه به دنیای آنها ضرر نمی­زند اگر نماز و روزه هم به دنیای آن­ها ضرر می زد آنها را نیز ترک می کردند».{۵}

به هر حال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، امر به معروف و نهی از منکر جایگاه اصلی خودش را پیدا نکرد، حتی بعد از انقلاب هم، گرچه موج انقلاب تا اندازه‌ای مردم را به سوی معروف ها کشید و منکرها نیز تا حدی ترک شد، ولی امر به معروف جای خودش را پیدا نکرد.

من در سمیناری در رابطه با امر به معروف صحبت می‌کردم،نامه‌هایی را به من دادند. در یکی از نامه‌ها به من نوشته بودند که این امر به معروف و نهی از منکر تازه واجب شده یا سابق هم بوده است؟ اگر سابق هم بوده، پس چرا شما نگفتید؟ من دیدم جوابی ندارم، چه بگویم؟!

معلوم است که ماغفلت کرده‌ایم. امید است که گذشته‌ها را جبران کنیم و به تعبیر مقام معظم رهبری این سنت حسنه را احیا کنیم.

 

نگرانی پیامبر برای امر به معروف و نهی از منکر

  در احوال رسول اکرم ص نوشته‌اند در سال آخر عمر، مخصوصا بعد از مراجعت از حجه الوداع، رفتارش به گونه ای بود که گویا احساس می‌کرد مرگش نزدیک شده است. آثار نگرانی در چهره‌اش مشاهده می‌شد،گاهی به قبرستان بقیع می‌رفت و به مردگان سلام می داد. ناراحتی آن حضرت نه از ترس مرگ بود و نه از مفارقت زن و فرزند، بلکه نگران آینده امت اسلام بود. او مدت ۲۳ سال در راه ترویج و گسترش اسلام تلاش کرد تا همه، احکام و قوانین قرآن و اسلام پیاده شود و امتی نیرومند برپا گردد و روز به روز با اراده تر شود، بر جهان کفر غلبه کند و جهان را نورانی نماید و تا قیامت هم چنان باقی بماند و جهان را از مفاسد اخلاقی پاک سازد. برای بقا و ترقی اسلام در حجه الوداع در اجتماع پرشکوه مردم دو امانت بزرگ را به مردم سپرد: یکی کتاب خدا، دیگری عترت و فرمود: اگر به این دو تمسک جویید هرگز گمراه نمی‌شوید.

سومین چیزی که می‌توانست به دوام و بالندگی اسلام کمک کند امر به معروف و نهی از منکر بود که یکی از احکام ضروری اسلام است و در چند جای قرآن  بدان توصیه شده و خود رسول الله ص نیز بارها بر آن تاکید نموده بود،اما بیم آن را داشت مسلمانان به بهانه‌های مختلف آن را ترک نمایند و چنین اسلامی به تدریج از درون تهی خواهد شد و چون پیامبر چنین امری را پیش بینی می کرد،  از آینده امت نگران بود. بدین حدیث توجه کنید:

قَالَ النَّبِی | کَیفَ بِکُمْ إِذَا فَسَدَتْ نِسَاؤُکُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُکُمْ وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ؟ فَقِیلَ لَهُ: وَ یکُونُ ذَلِکَ یا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَیفَ بِکُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْکَرِ وَ نَهَیتُمْ عَنِ الْمَعْرُوفِ؟ فَقِیلَ لَهُ: یا رَسُولَ اللَّهِ وَ یکُونُ ذَلِکَ؟ قَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ، کَیفَ بِکُمْ إِذَا رَأَیتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْکَراً وَ الْمُنْکَرَ مَعْرُوفاً.»{۶}

پیامبر اکرم ص  فرمود: چگونه خواهید بود زمانی که ن شما فاسد شوند و جوانان فسق و فجور انجام دهند و شما امر به معروف و نهی از منکر نکنید؟ گفته شد: آیا این رخ خواهد داد ای رسول خدا؟! فرمود: بله و بدتر از این هم وقوع پیدا خواهد کرد. چگونه خواهید بود هنگامی که امر به منکر کنید و از معروف نهی نمایید؟ باز به حضرت گفته شد: ای رسول خدا! این طور هم خواهد شد؟ پیامبر فرمود: بله و بدتر از این هم خواهد شد،‌ چگونه خواهید بود وقتی که شما معروف را منکر حساب کنید و منکر را معروف به حساب آورید؟

پیامبر گرامی اسلام در مدت ۲۳ ساله بعثت در جزیره العرب کار بسیار عظیمی را انجام داد:

با شرک و بت پرستی مبارزه کرد. شرک و بت پرستی را از جزیره العرب ریشه کن ساخت، و توحید را جایگزین نمود.

با تفرقه مبارزه کرد و از مجموعه مردم پراکنده امت واحدی را به وجود آورد.

بر طبق ضوابط و معیارهای اسلامی و ارزش‌های دینی حکومت اسلامی را تاسیس کرد و پایه‌های آن را استوار ساخت.

۴برای بقا و امتداد اسلام، در حجه الوداع دو امر مهم یعنی قرآن و عترت را معرفی کرد و فرمود: اگر بدانها تمسک جویید هر گز گمراه نمی‌شوید.

برای دفاع از ارزشهای اسلامی و مبارزه با مفاسد اخلاقی که کیان امت اسلامی را مورد تهدید قرار می‌دهد، امر به معروف و نهی از منکر را به عنوان یک وظیفه همگانی برعهده مردم نهاد و ترک آن را یکی از آفت‌های امت به شمار آورد.

اما در اوخر عمر احساس می‌کرد که امکان دارد مردم نسبت به  انجام این مسئولیت بزرگ کوتاهی کنند. لذا دستور بسیار مهم و موکد برای امت صادر کرد.

از این رو، ما نیز نسبت به پاسداری از ارزش های انقلاب اسلامی که دست آورد خون هزاران شهید و فداکاری هزاران جانباز و آزاده است، باید احساس وظیفه نموده و با احیای هر بیشتر دو فریضه مهم امر به معروف و نهی از منکر آن ها را بیمه نماییم.

 

جایگاه امر به معروف و نهی از منکر در سخنان اهل بیت (ع)

امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) در نهج البلاغه می‌فرماید: و ما اعمال البرّ کلّها و الجهاد فی سبیل الله عند الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر الّا کنفثه فی بحر لجّی».[۷] همه کارهای نیک، (مانند: نماز و روزه) و حتی جهاد نزد امر به معروف و نهی از منکر نیستند مگر به منزله قطره  آب دهانی که انسان در یک دریای بزرگ بیاندازد.

این روایت به خوبی اهمیت این دو فریضه بزرگ را  می‌رساند.

۱٫حدیث دیگر از حضرت امام محمد باقر (ع) است – که حدیثی طولانی است و در کتاب کافی و وسایل و سایر کتب ذکر شده است- فرازهایی  از آن چنین است : ِ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْی عَنِ الْمُنْکَرِ سَبِیلُ الْأَنْبِیاءِ وَ مِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ فَرِیضَهٌ عَظِیمَهٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَکَاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَ تُعْمَرُ الْأَرْضُ وَ ینْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَ یسْتَقِیمُ الْأَمْرُ».{۸}

امر به معروف و نهی از منکر همان راه انبیا است. مگر انبیا چه کار می‌کردند، غیر این که مردم را دعوت به کارهای خوب می‌کردند و از کارهای بد باز می‌داشتند؟ کار انبیا دعوت به خوبی و جلوگیری از بدی‌ها بوده است،

و منهاج الصلحاء» امر به معروف و نهی از منکر  روش صلحا و مصلحان و نیکوکاران است که مردم را به خوبی دعوت کنند.

فَرِیضَهٌ عَظِیمَهٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ» فریضه و واجب بسیار بزرگی است که به وسیله آن سایر واجبات هم اقامه می‌شوند یعنی به وسیله این موضوع امر و نهی، مردم نمازخوان می‌شوند، روزه گیر می‌شوند حج انجام می‌دهند، زکات و خمس می‌پردازند،کارهای خیر می‌کنند و جلوی کارهای زشت گرفته می‌شود.

و تأمن المذاهب»، راه‌ها به وسیله امر به معروف و نهی از منکر  امن می‌شود، اگر بخواهند در کشوری امنیت برقرار بشود راه‌ها امن بشود، سرقت کمتر بشود، و مردم به راحتی زندگی کنند، و خودشان،‌ فرزندانشان،‌ خانواده‌شان همه در امان باشند این کارها به وسیله امر به معروف و نهی از منکر سامان می یابد.

و تحلّ المکاسب»،به وسیله امر به معروف و نهی از منکر   کسب‌ها حلال می‌شود، برای اینکه بعضی از مردم به طور طبیعی میل دارند که گران فروشی بکنند،در جمع مال مقید به ضوابط اسلامی نباشند، اگر مردم امر به معروف و نهی از منکر  بکنند، می‌توانند جلوی گران فروشی ، ستم، اجحاف، رباخواری را بگیرند. به این وسیله می‌توانند،کسب‌ها را حلال کنند.

و تردّ  المظالم، به واسطه امر به معروف و نهی از منکر   مظالم رد می‌شود،یعنی حقوق افراد گرفته می‌شود و به صاحبانش داده می‌شود، البته بیان خواهیم کرد که چه قسمتش می تواند کار ما باشد،چه قسمتی از آن به عهده دولت و دیگران است.

و تعمر الارض» زمین هم به واسطه امر به معروف و نهی از منکر  آباد می‌شود.

و ینتصف من الاعداء» جلوی ظلم و تعدی دشمنان نیز به وسیله امر به معروف و نهی از منکر  گرفته می‌شود.

و یستقیم الامر»،کارها راست و درست و رو به راه می‌شود. امر در لسان روایات معمولا به حکومت اطلاق می‌شود. حالا، یا امر حکومت به وسیله امر به معروف و نهی از منکر  درست می‌شود و یا اینکه امور مردم به طور کلی به واسطه آن درست می‌شود.

یکی از آرزوهای بزرگ ما این است که روزی فرا برسد که همگان به اهمیت و جایگاه این دو فریضه بزرگ پی برده وبه طور جدی به آنها بپردازند و این کار کردهای ارزشمند در میان جامعه مشاهده گردد و کارها از این مسیر سر وسامان یابد.

 

امام حسین (ع) و امر به معروف و نهی از منکر

حادثه کربلا و قیام خونین امام حسین (ع)یکی از مهم ترین یا مهم ترین حوادث تاریخ اسلام است. در این حادثه مهم امام حسین فرزند عزیز پیامبر اسلام ص  با سپاه اندکش که از هفتاد و دو نفر نمی‌کرد در برابر سپاه انبوه یزید که خود را خلیفه پیامبر می‌دانست قیام کرد و آن قدر مقاومت کرد که خود و یاران و خویشان و حتی طفل شیرخوارش به شهادت رسیدند. هدف امام حسین (ع) در این قیام خونین چه بود؟ آیا کشته شد و خود را فدا کرد تا مردم برایش عزاداری کنند و مشمول شفاعت واقع شوند، آنگاه گناهانشان آمرزیده شود و به بهشت بروند؟ یا هدف عالی تری داشت؟ برای شناخت هدف آن حضرت بهتر است به سخنان خود آن حضرت مراجعه کنیم. امام حسین (ع) هنگام خروج از مدینه با خط خودش وصیتنامه‌ای نوشت و به برادرش محمد بن حنفیه سپرد. در فرازی از آن چنین آمده است : و انّی لم اخرج اشراً و لابطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امّه جدی، ‌ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و ابی علی بن ابی طالب.»{۹}

یعنی من به قصد عیاشی یا به قصد فساد و فتنه و تفرقه بین امت یا ظلم و ستم به دیگران از مدینه خارج نمی شوم، بلکه هدفم در این سفر انجام اصلاحاتی در امت جدم رسول خدا می باشد. می‌خواهم با امر به معروف و نهی از منکر سیره و رفتار جدم رسول خدا و پدرم علی بن ابی طالب را احیا و عملی سازم.

یعنی من خروج نکردم در حالی که در پی شرارت و فساد و سرمستی و ظلم باشم. همانا من برای اصلاح امت جدم خروج کردم. هدف من این است که امر به معروف و نهی از منکر کنم و سیره و روش جدم و پدرم علی بن ابی طالب (ع) را عملی سازم.

امام حسین (ع) در این وصیت نامه، اصلاح امت را به عنوان هدف خود معرفی می‌کند،معلوم می‌شود بعد از وفات پیامبر سال ۱۱ هجری تا سال ۶۱ هجری که زمان حادثه کربلا است، انحرافاتی در امت اسلام به وجود آمده بود که نیاز به اصلاح داشت.‌ در مسائل عقیدتی، اخلاقی، اجتماعی، فقهی و حکومتی که بر خلاف خواسته پیامبر و دین راستین اسلام بوده، در چنین شرایطی امام حسین وظیفه خود دانست که در برابر انحرافات و بدعت‌ها قیام کند و این عمل را به وسیله احیای امر به معروف و نهی از منکر در تمام مراحل آن انجام دهد. امام حسین (ع) می‌دید انحرافات و بدعتها در بین امت رواج یافته و مردم آگاه و علمای امت هم در برابرآن سکوت کرده و اعتراض نمی‌کنند و امر به معروف و نهی از منکر تعطیل شده است. در چنین وضعی امام حسین (ع) احساس وظیفه کرد و پیش خود گفت:‌ من در برابر این انحرافات قیام می‌کنم اگر توانستم حکومت طاغوتی یزید را سرنگون کنم، انحرافات و مفاسد را اصلاح می‌کنم، و اگر هم نتوانستم وظیفه‌ام را انجام داده ام و به جهانیان اعلام می‌کنم که من پسر پیامبر هستم حکومت یزید را قبول ندارم و به مردم مسلمان نیز نشان می‌دهم که در جایی که اسلام در خطر است مسلمانان وظیفه دارند در برابر آن قیام کنند گرچه کشته شوند.

 

جایگاه امر به معروف و نهی از منکر در سخن عالمان و فقیهان

اگر به سخنان عالمان و بزرگان دینی بنگریم در می یابیم که  اهمیت و ارزش امر به معروف و نهی از منکر در جامعه و نقش آن در جلوگیری از مفاسد اخلاقی و اجتماعی و ی و یک موضوع جدی است. اصل وجوب امر به معروف و نهی از منکر مورد تردید نیست. علما همه اتفاق نظر دارند که امر به معروف و نهی از منکر از واجبات اسلام هستند.

اکنون به سخنان برخی از آنان اشاره می کنیم:

مرحوم صاحب جواهر می‌فرماید: علمای اسلام بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر اجماع کرده‌اند.[۱۰] امام راحل (قدس سره) می‌فرماید: وجوب امر به معروف و نهی از منکر از ضروریات دین اسلام است که اگر کسی با توجه به لوازم آن انکار کند مسلمان نیست{۱۱}

سه  نکته در این مقام قابل توجه است: نخست این که  جمعی از فقیهان نامدار مانند: شیخ طوسی، شهید اول، و شهید ثانی وجوب این دو مهم را عقلی دانسته  و گفته اند: آن چه در آیات و روایات پیرامون امر به معروف و نهی از منکر آمده جنبه تاکید بر حکم عقل را دارد، اگر کسی این نظر را نپذیرد، وجوب آن ها از دیدگاه  شرعی قابل انکار نیست .

دیگر این که آیا امر به معروف و نهی از منکر  واجب عینی است (یعنی بر هر فرد مکلفی واجب است آن را انجام دهد) یا واجب کفایی؟ ( یعنی اگر بعضی آن را انجام دهند (تکلیف) از دیگران ساقط می گردد) این جا نیز تفاوت نظر وجود دارد، جمعی از بزرگان فقها آن دو را از واجبات کفایی دانسته اند.

مرحوم امام بزرگوار (ره) فرموده است: اقوی این است که هر کدام از آن دو واجب کفایی است پس اگر کسی این واجب را انجام داد از بقیه کفایت می‌کند و اگر چنین نشد و کسی اقدام نکرد همه افراد با وجود شرایط، واجب را ترک کرده‌اند و مسئولند، سپس اضافه می‌فرماید: اگر اقامه واجبی یا ریشه کن کردن منکری متوقف باشد بر اینکه گروهی به پا خیزند و امر و نهی کنند، در این صورت وجوب امر و نهی با قیام بعضی که اثرگذار نیستند، ساقط نمی‌شود و واجب است گروهی به اندازه کافی با هم قیام کنند و امر و نهی نمایند تا اثر گذارد و آن واجب اقامه گردد، یا آن منکر ریشه کن شود. {۱۲}

سوم این که  واجبات اسلام همه در یک رتبه نیستند،بلکه مختلف اند. در آیین  اسلام امر به معروف و نهی از منکر از جایگاه ویژه ای برخوردار است .  از باب نمونه در اسلام،‌ جواب سلام واجب است،‌ بعضی از علما جواب کتابت و نامه را هم واجب می دانند. به هر حال این از واجبات است،اما از طرف دیگر،نماز و روزه هم هست، جهاد هم از واجبات اسلام است،امر به معروف و نهی از منکر در ردیف کدام یک از این‌هاست؟ معلوم است این‌ها در یک رتبه نیستند. آیا مانند جواب سلام و شبیه آن است، یا این که رتبه‌اش بالاتر است؟ دانشمندان اسلامی از بعض آیات و احادیث استفاده کرده اند که امر به معروف و نهی از منکر از بزرگترین و مهم‌ترین واجبات اسلام است. از همه احکام اسلامی بالاتر است و وجوب و اهمیتش مورد تاکید بیشتر است حتی در بعضی روایات است که امر به معروف و نهی از منکر دو فریضه بزرگی اند که به وسیله آن ها سایر واجبات هم انجام می‌گیرد و به واسطه امر به معروف و نهی از منکر است که مردم نمازخوان و روزه گیر می‌شوند،به وسیله این‌هاست که جلوی ظلم و ستم گرفته می‌شود و حتی به وسیله همین‌هاست که مردم به جهاد می‌روند اگر مردم به جهاد می‌روند برای این است که امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند یا رهبرشان امر می‌کند که به جهاد بروند و آنان هم می‌روند، و دیگران هم تایید می‌کنند و هماهنگ می‌شوند، به هر حال این دو مهم از واجباتی اند که واجبات دیگر به وسیله آنها، تحقق پیدا می‌کنند.

 

 

 پی نوشت ها:

۱-  آل عمران، آیه ۱۱۰

۲ - توبه، آیه ۷۱

۳ - حج، آیه ۷۱

۴ - کافی،‌ج۵، ص۵۹،‌ح۱۵

۵ - تهذیب­الاحکام، ج۶،‌ص۱۸۰،‌ح ۲۱

۶ - تحف العقول،‌ ص۹۹

۷ - نهج­البلاغه، حکمت ۳۷۴

۸ - کافی،‌ج ۵، ص۵۵، ح۱

۹ - کلمات الامام الحسین،‌ص۲۹۱

۱۰ - جواهرالکلام،  ج ۲۱، ص ۳۵۸

۱۱ - تحریرالوسیله.

 ۱۲ - تحریرالوسیله، ج۱، ص ۴۶۴


گذشته از دعای عرفه، دعاها و مناجات امام حسین(ع) در کربلا بویژه در روز عاشورا نیز لبالب از عشق و عرفان بی منتهاست. امام پیش از آغاز جنگ این دعا را بر زبان جاری کرد:  اللهم انت ثقتی فی کل کرب و رجائی فی کل شدّه، و أنت لی فی کل امر نزل بی ثقه و عُدّه. [1]  خدایا در هر سختی اعتماد من تویی و در هر دشواری امید من تویی، و در هر کاری که بر من فرود آید اعتماد و سرمایه من تویی.

  در دو صحنه از رویدادهای تلخ کربلا یکی از زیباترین جملات و زمزمه های عارفانه بر زبان امام(علیه السلام) جاری شد، مضمون آن جمله این است: چون آن چه بر سر من می آید در مرأی و منظر الهی است بر من آسان است.

  نخستین صحنه زمانی بود که امام (علیه السلام) در لابلای نبرد به خیام برگشت و فرزند خردسالش عبدالله رضیع { علی اصغر شیرخوار } را طلبید تا با او خداحافظی کند و خواهرش زینب آن فرزند را در حالی که چشمانش از شدت تشنگی در حدقه فرو رفته بود، به امام داد. امام حسین (علیه السلام) فرزندش را در دامن خود نشاند و فرمود: چون جدّ تو مصطفی دشمن این مردم است، آنان از رحمت خدا دورند. و چون خواست او را ببوسد، تیر حرمله بن کاهل آمد و بر گلوی علی اصغر نشست. امام (علیه السلام) دست خود را زیر گلوی او گرفت و وقتی دست پر از خون شد آن را به سمت آسمان پرتاب کرد در حالی که می فرمود:  هوّن ما نزل بی انه بعین الله تعالی.  [2]

  در دومین برگ کتاب عرفان هنگامی که امام (علیه السلام) به تنهایی به کارزار می پرداخت و هجوم سپاه سنگ دل عراق بر امام سخت شد و تشنگی بر ایشان فشار آورد، تیری بر پیشانی امام (علیه السلام) نشست. پس از بیرون آوردن تیر، خون بر چهره امام جاری شد. امام ی ایستاد تا شاید استراحتی کرده باشد. در این هنگام مردی پلید سنگی به سوی ایشان پرتاب کرد; سنگ به پیشانی امام(علیه السلام) برخورد کرد و چون خون بر چهره جاری شد امام لباس خود را بالا گرفت تا خون را از چشمانش پاک کند. در این لحظه شخصی دیگر با تیری که سه شعبه داشت قلب امام (علیه السلام) را نشانه گرفت. تیر بر قلب امام (علیه السلام)نشست و فرمود: بسم الله و بالله و علی ملّه رسول الله. آنگاه تیر را از پشت سر خود بیرون کشید و خون همچون ناودان از بدن ایشان جاری می شد. امام (علیه السلام) دست خود را زیر جراحت گرفت و هنگامی که از خون پر شد آن را به سوی آسمان پاشید در حالی که این جمله را ترنّم داشت: هوّن علی مانزل بی أنه بعین الله. [3]

  این حوادث تلخ پی در پی همچون باران بر سر امام (علیه السلام) فرود آمد و ایشان به جای ناله و شکوا از این مصائب می گفت: چون این تلخی ها در محضر الهی انجام می گیرد بر من آسان است. آیا این جمله بیان گر تبلور عالی ترین درجه عشق و عرفان الهی در قلب امام حسین (علیه السلام) نیست؟! آیا جز این است که اگر عاشقی در حضور معشوق خود و در راه عشق او آلام و سختی های پی در پی را تجربه کند، چون می داند که معشوق او نظاره گر چنین صبر و پایداری است، مصائب بر او آسان می گردد؟! آیا مفهومی جز عشق حقیقی به خداوند می تواند تفسیرگر این جملات و صحنه های شگفت آوری از این دست باشد؟!

  مناجات آخر امام حسین (علیه السلام) که در آستانه شهادت بر زبان ایشان جاری شد نیز عالی ترین نمود عشق و عرفان است.

  این مناجات زمانی بیان شد که زخم های مکرّر بر بدن امام (علیه السلام) وارد آمده و هر کس با هر چیزی که در دست داشت برای تقرب نزد پرچمداران تاریکی بر پیکر امام(علیه السلام) ضربتی وارد می ساخت. هلال بن نافع در توصیف این لحظات چنین می گوید:

قسم به خدا هرگز کسی را در حال مرگ و غلتیده در خون، زیباتر و نورانی تر از حسین(علیه السلام) ندیدم. نورانیت چهره و زیبایی هیبت او چنان مرا مشغول خود ساخت که قتل ایشان را از یاد بردم. [4]

  امام حسین(علیه السلام) در آستانه شهادت نیز دست به آسمان دراز کرد و چنین گفت:

 خدایا! جایگاه تو متعالی و جبروتت عظیم و عقوبتت شدید است و تو بی نیاز از خلقی. کبریائیت گسترده و بر هر چه بخواهی قادری، رحمت تو نزدیک، وعده تو راست، نعمت تو فراوان، امتحان تو نیت. هنگام دعا نزدیکی و به آنچه آفریدی محیطی، از آن که به سویت توبه آورد توبه پذیری، بر آن چه اراده کنی توانایی، و آنچه را دنبال کنی دست می یابی و هرگاه سپاست گویند شاکری، هرگاه یادت کنند ذاکری. تو را از سر نیاز می خوانم و از سر فقر به سوی تو روی می آورم و از سر خوف نزدت پناه می گیرم و از سر اندوه ناله می کنم و از سر ضعف و ناتوانی از تو یاری می جویم. و برای کفایت کارم به تو توکل می کنم. خدایا میان ما و این قوم تو داوری کن. خدایا بر حکم تو صبورم، ای پناه کسی که بی پناه است. ای ماندگاری که پایانی ندارد، ای زنده کننده مردگان; ای کسی که گواه اعمال هر انسانی. میان من و اینان داوری کن که تو بهترین داورانی! [5]

  امام(علیه السلام) در آخرین لحظات حیات و در حالی که سراسر در خون خود می غلتد به جای آن که از این همه تنهایی و بی یاری و از دست دادن یاران و فرزندان و رخدادهای تلخ پس از شهادت، ابراز گله و اندوه کند و نزد خدا شکایت برد، با این سخنان خداوند را به صفات کمال وجلال می ستاید و تصریح می کند که خداوند بر کار بندگانش محیط و آگاه و بر انجام هر کاری قادر و تواناست. بنابراین اگر به رغم چنین علم و احاطه ای سکوت کرده از سر مصلحت است. از این رو امام(علیه السلام)در برابر قضای الهی سر تسلیم فرود می آورد و در برابر همه این آلام و دردهای جانکاه صبر و بردباری پیشه می سازد. چنان که پس از شهادت فرزند خردسالش فرمود: .الهی ان کنت حبست عنّا النصر فاجعله لما هو خیر منه. خدایا حال که نصرت و یاری را از مابازداشتی آن را وسیله خیر برای ما قرار بده. [6]

  یعنی امام (علیه السلام) می داند خداوند به رغم توان یاری و آگاهی از عمق مصیبت از سرمصلحت از یاری اش باز ایستاده است و چون او خداوند حکیم رازدانی است کاری را بی حکمت و مصلحت انجام نمی دهد، پس سزاوار است بنده عاشق او نیز کارش را به او واگذارد و جز شکر و نیاز سخنی بر زبان جاری نسازد. زیرا آنچه امام(علیه السلام)شاهد آن است به رغم زشتی ظاهری در باطن سراسر زیباست. بدین خاطر است که زینب(علیها السلام) در پاسخ شماتت ابن زیاد که گفته بود، کار خدا را با اهل بیت خود چگونه دیدی؟! فرمود: ما رأیت الا جمیلاً. جز زیبایی و خوبی چیزی ندیدیم  [7]

 

 بازسازی مفهوم رابطه امت با امام

  پیش از نهضت عاشورا ، چگونگی رابطه امت با امام بیشتر از منظر حقوقی و فقهی و تا حدودی اخلاقی مورد توجه قرار داشت. یعنی صحبت از آن بود که بر امام و پیشوای هر امتی انجام مسئولیت‌ها و وظایفی در برابر مردم واجب است ؛ چنان که او بر مردم نیز حقوقی دارد. به عنوان مثال حضرت امیر (ع) دراین‌باره چنین فرموده است:

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً وَ لَکُمْ عَلَیَّ حَقٌّ فَأَمَّا حَقُّکُمْ عَلَیَّ فَالنَّصِیحَهُ لَکُمْ وَ تَوْفِیرُ فَیْئِکُمْ عَلَیْکُمْ وَ تَعْلِیمُکُمْ کَیْ لَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِیبُکُمْ کَیْ مَا تَعْلَمُوا وَ أَمَّا حَقِّی عَلَیْکُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَیْعَهِ وَ النَّصِیحَهُ فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ وَ الْإِجَابَهُ حِینَ أَدْعُوکُمْ وَ الطَّاعَهُ حِینَ آمُرُکُمْ . [8]

  چنان که از این گفتار پیدا است رابطه امام و امت رابطه حق و تکلیف است. یعنی اگر مردم حقی بر حاکم دارند ، تکلیفی نیز در برابر او برعهده آنان است . چنان که درباره حاکم نیز چنین است که اگر در برابر مردم تکلیفی دارد ، حقوقی نیز بر مردم خواهد داشت.

  پیدا است که چنین تصویری فقهی و حقوقی از رابطه پیشوا با مردم ، با نظر داشت حاکمیت فضای حق و تکلیف بر فضای جامعه پدید می‌آید. یعنی آنجا که مردم به گونه‌ای نسبت به وظایف خود در برابر حاکم اسلامی عمل نمی‌کنند ، یا حاکم اسلامی نسبت به انجام وظایف خود در برابر امت دچار سستی و کوتاهی می‌شود، می‌بایست از زبان فقه و حقوق با آنان سخن گفت، چنان که همین زبان درباره رابطه شویی خشک، بی‌روح و فاقد عشق میان زوجین، کارآیی دارد. جالب است که بدانیم فقره مورد استشهاد از گفتار امام علی (ع) بر گرفته از بخشی از خطبه 34 است که برای کوچاندن مردم برای جنگ با مردم شام ایراد شده و چنان که پیش از این اشاره شد ، امام در این خطبه مردم کوفه را به خاطر دنیاپرستی به شدت مورد عتاب و نکوهش قرار داده است. پیدا است که حضرت امیر (ع) به خاطر کوتاهی مردم در برابر وظایف خود از این زبان بهره جسته است. بدون تردید اگر مردم کوفه با امام همراه و همصدا می‌بودند و قدرت آن انسان الاهی را می‌شناختند، امام از رابطه‌ای بس فراتر از مقوله حق و تکلیف با آنان سخن می‌گفت، چنان که امام با یاران همرازش همچون سلمان، عمار یاسر، میثم تمار، کمیل بن زیان، عدی بن حاتم و . رفتاری از نوع دیگر داشته است.

  در نگریستن در نهضت عاشورا نشان می‌دهد که امام حسین (ع) از زبانی فراتر از عرصه فقه و حقوق یعنی زبان عشق با یارانش به گفتگو می‌پرداخت. باری، رابطه‌ای که میان امام حسین (ع) و یارانش برقرار شد رابطه‌ای از نوع عاشق و معشوق بوده است. به این معنا که یاران امام یعنی همانان که تا پای جان با امام ماندند، با تمام وجود به امام عشق می‌ورزیدند ، امام نیز متقابلا چنین عشقی را به آنان ابراز می‌کرد.

  بر همین اساس ، امام حسین (ع) به جای درخواست وفای به بیعت، اجابت حین درخواست، و اطاعت حین فرمان دادن، افزون بر منزل زباله، در شب عاشورا یارانش را مخاطب ساخته و ضمن اعلان رضایت، از آنان خواست تا اگر مایل‌اند بدون هیچ محذوری راه خود را در پیش گرفته و می‌توانند ایشان را تنها بگذارند.

  یاران امام در شب عاشورا پس از شنیدن این سخنان، یک یک برخاسته و اعلام کردند نه یک جان، بلکه اگر هفتاد جان داشتند، در پای پیشوا و مقتدای خود فدا می‌کنند. صحنه‌های عشق و دلدادگی متقابل میان امام و یاران در روز عاشورا به هنگام شهادت هر یک از یاران امام به صورتی روشن‌تر خودنمایی کرد.

  براساس ارتباط عاشقانه میان امام و امت دیگر سخن از مولی و مولی‌علیه و فرمان از قدرت مافوق نسبت به مادون نیست، بلکه سخن از عشق، شیدایی و دلدادگی است. که در چنین فضایی خدمت امام به امت و کرنش و اطاعت امت در برابر امام مرحله‌‌ای بس فراتر از آنچه در قالب حق و تکلیف تصویر می‌شود ، را در برمی‌گیرد.

  درست به همین جهت است که مفهوم محبت در فرهنگ شیعه مفهومی بس پررنگ‌تر از آنچه در میان اهل سنت شناخته شده، پیدا می‌کند. تا بدانجا به استناد روایات اهل بیت‌(ع) دین چیزی جز حب دانسته نشده است. هل الدین الا الحب. [9]

  بدین‌ترتیب اهل‌بیت از مردم خواستند که با شناخت عمیق‌تر از آنان و همگرایی با آنان به پایه‌ای برسند که چراغ عشق به ائمه (ع) در دل آنان افروخته شود که بالطبع عشق از سوی امام نسبت آنان را به دنبال خواهد آورد. این فرهنگ در عموم زیارت‌نامه‌های ائمه انعکاس یافته است.

  آنچه امروز در فرهنگ شیعه به عنوان عشق به ائمه (ع) و بویژه عشق به امام حسین (ع) تبلور یافته، نشانه‌ای است از فرهنگ‌سازی عاشورا در تحول رابطه متقابل امام با امت از مرحله حق و تکلیف به مرحله متعالی عشق و دلدادگی . بر این اساس، بسیاری از سنت‌های رایج میان شیعیان برای زنده نگاه‌داشتن فرهنگ عاشورا را می‌بایست از منظر عشق به امام تفسیر نمود.

  سنت‌های عاشورا نمادی از مقوله عشق متقابل امام و امت

  امروزه که فرهنگ و سنت‌های عاشورا در میان شیعیان حضور پر رنگی دارد، نزدیک به چهارده سده از آن حادثه تلخ و جانگداز که به تعبیر روایات بزرگترین مصیبت عالم انسانی است [10] ، می‌گذرد. به استناد منابع و اسناد تاریخی ، بزرگداشت خاطره کربلا و زنده نگاه‌داشتن یاد و خاطره نهضت عاشورا با عشق و شوری هر چه تمام‌تر در آغاز از سوی بازماندگان کاروان امام حسین (ع) و بویژه از سوی، زینب، ام‌کلثوم و نیز امام سجاد (ع) در کوفه، شام و سپس در مدینه دنبال شد. امام سجاد (ع) تا پایان عمر با اشک این خاطره را احیا کرد و امام باقر (ع) افزون بر برنامه‌هایی در طول حیات برای احیاء فرهنگ عاشورا، وصیت نمود که از طرف او همه ساله در منی مراسم سوگواری برای امام حسین (ع) برگزار شود. و از آن پس ائمه (ع) با شروع شدن ماه محرم ، حالت حزن و عزا گرفته و در خانه‌ها یا مجامع عمومی با دعوت از شاعران و مرثیه‌سرایان یاد و خاطره کربلا را زنده نگاه می‌داشتند.

  در این راستا روایات فراوانی از اهل بیت (ع) درباره ثواب عزاداری برای امام حسین (ع)، ثواب گریستن یا گریاندن یا تباکی {تظاهر به گریه} بر آن حضرت، پاداش سرودن شعر برای امام، رفتن به زیارت امام، یا خواندن زیارتنامه یا سلام دادن به ایشان، به پا کردن مجلس عزاداری، جواز بلکه توصیه به استشفاء با تربت امام حسین (ع)، سجده بر تربت امام، برداشتن کام فرزندان با این تربت و . وارد شده است [11] .

  چنین فرهنگ‌سازی، عشق و علاقه شیعیان به امام حسین (ع) چنان فزونی گرفت که در سخت‌ترین حالات و دوران از احیای فرهنگ عاشورا و ابراز عشق به سالار شهیدان چشم نپوشیدند. بهترین گواه مدعا برخورد بسیار شدید متوکل عباسی و مبارزه مستمر او برای میراندن این فرهنگ و سنت بود. او با بستن آب بر قبر امام حسین (ع) و گماشتن نگاهبانان بر سر راه زایران امام و تهدید به بریدن دست و پای آنان به گمان باطل خویش کوشید تا این فرهنگ را ریشه‌کن کند، اما هرگز به آرزوی خود نرسید و روز به روز بر عشق علاقمندان به امام افزوده شد. این عشق و شیدایی در سده‌های متمادی با فراز و نشیب متعدد دنبال شد تا آن که با حاکمیت آل بویه بر بغداد و فرمان به تعطیلی بازار در روز عاشورا و حضور فعال حکومت در مراسم سوگواری امام حسین (ع) شکل رسمی به خود گرفت و با حاکمیت صفویه در ایران و حمایت همه جانبه آنان از شیعه و فرهنگ شیعی ، فرهنگ و سنت احیای نهضت عاشورا از رنگ و رونق پیش از پیش برخوردار شد.

  واکاوای و ارزش‌گزاری سنت‌های عاشورا

  آنچه امروزه پس از گذشت فراز و نشیب‌های پیشگفته در سنت و فرهنگ شیعیان در برخورد با پدیده‌ عاشورا و بیشتر از هر زمان دیگر در دهه آغازین محرم و بویژه در روز تاسوعا و عاشورا و نیز در اربعین سالار شهیدان، رخ می‌نماید را می‌توان در دو حوزه اصلی مورد ارزیابی قرار داد:

  1- سنت‌های انعکاس یافته در متن روایات؛

  چنان که اشاره شد، سنت گریه بر امام حسین (ع) مرثیه‌سرایی بر آن حضرت، برپایی مجلس عزا و سوگواری برای امام نه تنها در سنت قولی، بلکه در سنت عملی ائمه (ع) مورد تاکید قرار گرفته است. پیدا است که در مشروعیت و هدفمندی این دست از سنت‌ها نمی‌توان تردید کرد.

  درباره این دست از سنت‌ها ممکن است کسی در صدور اصل روایات یا چگونگی و حوزه دلالت آنها تردید کند. به این معنا که ممکن است کسی ادعا کند که گریه بر امام حسین (ع) آن قدر اهمیت ندارد که برای آن بهشت واجب شود. به زعم آنان این دست از روایات را می‌بایست در ردیف روایاتی دانست که حدیث پژوهان گزافه‌گویی و عدم تناسب میان عمل و کیفر و پاداش در آنها را ازنشانه‌های جعلی بودن آنان دانسته‌اند [12] .

  چنان‌که ممکن است کسی مدعی باشد که روایات ناظر به پاداش گریه برای امام حسین (ع) ، ناظر به دوران خاص و برای تشویق مردم به زنده نگاه داشتن خاطره مهم و تاثیرگذار کربلا است. اما در دوران ما که دیگر خطر از میان رفتن یاد و خاطره نهضت عاشورا منتفی است، موضوعی برای این دست از روایات باقی نمی‌ماند. چنان‌که محقق و حدیث پروژه معاصر آقای دکتر بهبودی درباره روایات گریه بر امام حسین (ع) چنین تحلیلی را ارائه کرده است [13] .

  در پاسخ از این دو شبهه باید بگوییم:

  میان گریه بر امام حسین (ع) و وعده ورود به بهشت رابطه گزاف‌گونه برقرار نیست ؛ زیرا

  اولا : روایت بیانگر برقراری رابطه عاطفی و عاشقانه میان امام و امت است که در قالب گریه تبلور یافته است. چه، اگر شخص به مرتبه‌ای از عشق و باورمندی به امامت و شخصیت معنوی و ملکوتی امام حسین (ع) و مظلومیت ایشان و محق بودن در قیام و مبارزه با ستمگران زمان خود نایل نگردد ، هرگز قلب او شکسته نشده و اشک بر چشمانش جاری نخواهد شد. و این همان عشق و محبتی است که براساس مبحث پیشین به عنوان اس و جوهر دین از سوی اهل بیت (ع) مورد تاکید قرار گرفت.

  ثانیا: روایات در مقام بیان این نکته‌اند که گریه به خاطر ایجاد رابطه عشق و محبت به منزله معدات می‌تواند شخص را به بهشت برساند ؛ نه آن که صرف گریه را علت تامه معرفی کرده باشند. و این امر اختصاص به گریه بر امام حسین (ع) ندارد و عموم روایاتی که در آنها انجام یک کار سبب ورود به بهشت اعلام شده ، مشمول این قانون است ؛ یعنی معصوم در مقام تبیین علت ناقصه است . شاهد مدعا آن که در روایات دیگر ترک نماز، ترک زکات، ترک حج، ریا، سمعه و شکر و .به عنوان موانع ورود به بهشت اعلام شده است. بنابراین وقتی گریه زمینه ساز ورود به بهشت دانسته شده به این معنا است که گریه معد و زمینه ساز ورود به بهشت و یکی از شرایط آن است و در صورتی که سایر شرایط به آن ضمیمه شود و نیز موانع کنار رود ، شخص به بهشت خواهد رفت. اقتضای نگاه فراگیر به روایات که مورد تاکید ائمه (ع) قرار گرفته ، همین نکته است.

  درباره شبهه دوم و انحصار روایات فضایل گریه برای امام حسین (ع) باید بگوییم:

  اولا: با توجیهی که از این روایات ارائه کردیم و تاکید ائمه (ع) بر جایگاه حب در دین، اشکال و دشواری در مدالیل این روایات لازم نمی‌آید تا به چنین توجیه‌های ناصواب نیاز باشد.

  ثانیا: مضامین روایات فضایل گریه بر امام حسین (ع) عام و فراگیر بوده و هیچ نشانه‌ای از اختصاص داشتن آنها به روزگاری خاص به چشم نمی‌خورد. آیا اگر ظاهر روایات آبی ازتخصیص به دوران خاصی باشد، می‌توان از پیش خود آنها را برخلاف ظاهر حمل کرده و مختص دورانی خاص دانست؟!

  ثالثا: اگر این نظریه پذیرفته شود معنای آن این است که گریه برای امام حسین (ع) خود دارای هیچ ارزش و فضیلت ذاتی نبوده و ائمه (ع) صرفا به خاطر زنده نگاه داشتن یاد و خاطره امام حسین (ع) در اذهان مردم، برای گریه چنین پاداش‌هایی را در نظر گرفته و به مردم اعلام کردند ! آیا این امر به معنای فریب‌کاری و بازی‌کردن با احساسات و عواطف مردم نیست؟!

  براستی اگر کاری فی حد ذاته هیچ ارزشی نداشته باشد، چگونه می‌توان تصور کرد که امام معصوم (ع) بدان فرمان داده است؟!

  آیا با چنین ادعاهایی دیگر می‌توان به سایر فرامین پیشوایان دینی تن داد و از مردم خواست تا بدانها گردن نهند؟!

 2- سنت‌های انعکاس نیافته در متن روایات، (سنت‌های نوپیدا)

  یعنی بخشی از سنت‌های و شعائری که درباره عاشورا میان مردم رایج شده در روایات اهل بیت (ع) و به عنوان رفتارهای موردنظر و تایید شده اهل بیت (ع) انعکاس نیافته است. نظیر لباس سیاه پوشیدن در مراسم عزاداری امام حسین، زنجیرزنی، و . این دست ازسنت‌ها خود به دو دسته : سنت‌های مباح و سنت های غیرمباح قابل تقسیم‌اند که مختصرا به توضیح آنها می‌پردازیم.

  1-2  سنت‌های نوپیدای مباح

  مقصود ما از اباحه، مفهومی دربرابر حرام و شامل مباح و مکروه است. یعنی آن دسته ازسنت‌های عاشورا که در فرهنگ مردم رسوخ یافته و دارای دو ویژگی‌اند: 1. نوپیدایند، به این معنا که در سنت قولی و عملی ائمه (ع)  نشانه‌ای از آنها یافت نمی‌شود . 2. به رغم نوپیدا بودن هیچ یک از عناوین حرام شرعی بر آنها منطبق نیست.

  پوشیدن لباس سیاه [= به رغم مکروه بودن] ، با دست بر سر و سینه کوبیدن، زنجیر زدن، استفاده از پرده، علم و کتل، از نمونه‌های این دست از سنت‌های عاشورا به شمار می‌روند. برخی از اندیش‌وران بر این باورند که این سنت‌ها در دوران صفویه و با الهام از مراسم مسیحیان در مراسم سوگواری در رثای به صلیب‌ کشیدن عیسی (ع) وارد فرهنگ تشیع شده است.

  با صرف‌نظر از خاستگاه این سنت‌ها ، انجام این دست از سنت‌ها در مراسم سوگواری امام حسین (ع) مادامی که به نیت و نگاه شرعی بودن انجام نگیرد و عناوینی همچون تشبه به کافران یا مشرکان یا ایذای نفس بر آنها صادق نباشد _ که ظاهرا عدم صدق این عناوین قابل دفاع است _ دلیلی بر حرمت و ممنوعیت آنها وجود ندارد.

  2-2  سنت‌های نوپیدای غیرمباح

  برخی از سنت‌های رائج یا غیررائج در عزاداری امام حسین (ع) در عین نوپدید بودن و عدم انعکاس در سنت قولی و عملی پیشوایان دینی با سایر آموزه‌های دینی دچار چالش بوده و دلایل روشنی بر حرمت آنها وجود دارد. در این گونه موارد درباره حرام شمردن و وم مبارزه با آنها نباید تردیدی روا داشت.  براین موارد باید آن دسته از سنت ها که حکم آنها میان فقها مورد اختلاف است را باید افزود .

  برخی از سنت‌های نوپیدای غیرمباح یا مورد اختلاف میان فقها در باره اباحه یا حرمت آنها در زمینه عاشورا بدین قرار است:  همراه ساختن مرثیه‌سرایی بر امام حسین (ع) با غنای حرام [= غنای آوازی] یا استفاده از آلات موسیقی و همراه ساختن مرثیه‌سرایی با موسیقی از نوع حرام {= غنای ابزاری}؛ ‌شدن { = کندن پیراهن که در میان برخی از هیات عزاداری متداول است } به هنگام سینه‌زدن دربرابر نا محرمان یا مواردی که زمینه لغزش‌ را فراهم می‌سازد؛ استفاده از زنجیرهای سنگین با کوبیدن یا آویختن آنها بر بدن که استعمال آنها با با زخم و خونین شدن پشت یا سینه همراه است؛ زخم‌کردن صورت با کشیدن آن بر روی زمین که در میان شماری از گروه‌های عزاداری رایج است، قمه‌زنی که از بارزترین مصادیق خود ایذایی است و متاسفانه به رغم مخالف‌های فقها، هم چنان آشکار و پنهان میان شماری از سوگواران رائج است .

  عالمان و فقیهان شیعه عموم این دست از سنت‌ها را نامشروع دانسته و پیوسته مردم را به ترک آنها فراخوانده‌اند. بویژه آن‌که دشمنان مکتب اهل بیت (ع) با بزرگ‌نمایی آنها در نگاه جهانیان، درصدد مشوه ساختن چهره اهل بیت و شیعیان برآمده و با انعکاس تصاویر یا فیلم ‌هایی از این صحنه‌ها اهداف شوم خود را دنبال می‌کنند.

  به هر روی، آنان خوب می‌دانند که در چنین مواردی عالمان دینی به وظیفه خود عمل کرده‌اند و این تنها اختصاص به تشیع ندارد که شماری از جاهلان هماره به تن ندادن به راهنمایی عالمان دینی، بر رفتار نامطلوب خود با ادعای عشق به دین تاکید می‌ورزند.

  البته به این دست از علاقمندان امام حسین (ع) که سنت‌های نامشروع عاشورایی خود را ناشی از عشق و شیدایی خود به امام حسین (ع) می دانند ، باید این نکته را گوشزد کرد که عشق تنها در صورتی قابل دفاع و توجیه است که با شرع یا عقل هماهنگ باشد. و در صورتی که شرع یا عقل رفتاری با ادعای عاشقانه بودن را تخطئه کنند، به یقین در عاشقانه بودن آن رفتار باید تردید کرد . چه ، شرع یا عقل هرگز با عشق حقیقی ستیز نداشته و ندارند. امید آن که تمام سنت‌های عاشورایی در عین همراه بودن با عشق و شیدایی به امام حسین (ع) و یاران مظلومش ، هماره با شرع و عقل نیز هماهنگ گردد.

کتابنامه

    نهج البلاغه

  1.  ائمّتنا، علی محمد علی دخیّل، چاپ ششم، بیروت، دارالمرتضی، 1402.
  2.  الاحکام السلطانیه ، علی بن محمد ماوردی ، بیروت ، دار الکتاب العربی ، 1420 ق .
  3. احیاء علوم الدین ، ابو حامد غزالی ، حلب ، دار الوعی ، 1419 .
  4. الاربعین ، شیخ شمس الدین ماحوزی ، قم ، امیر ، 1427 .
  5.  الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، شیخ مفید، مؤسسه آل البیت (علیه السلام) ، 1413.
  6.  اعیان الشیعه ، سید محسن جبل عاملی ، بیروت ، دار التعارف للمطبوعات ، بی تا .
  7. اقبال الاعمال، علی بن موسی سید بن طاووس، تحقیق: جواد قیومی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1416.
  8. امامان شیعه و جنبشهای مکتبی ، محمد تقی مدرسی ، ترجمه حمید رضا آژیر ، مشهد ، بنیاد پژوهش های اسلامی ، 1367.
  9. بحار الانوارالجامعه لدرر اخبارالائمه الابرار ، مجلسی، محمد باقر، بیروت، مؤسّسه الوفاء، 1403.
  10.  تفصیل وسائل الشیعه الی مسائل الشریعه، محمد بن حسن شیخ حرّ عاملی، چاپ ششم، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1367
  11. الجامع الصحیح، (صحیح بخاری)، محمد بن اسماعیل بخاری، بیروت، دارالفکر، 1401.

 جواهر التاریخ ، شیخ علی کورانی ، بی جا ، بی تا .

  1. حیاه الامام الحسین (علیه السلام) دراسه و تحلیل، باقر شریف قرشی، نجف، الادب، 1394

 دلایل الصدق ، شیخ محمد حسن مظفر ، قاهره ، دار العلم ، 1369 ق .

  1. رجال الحدیث و تفصیل طبقات الروات ، سید ابو القاسم خویی ، بی جا ، بی تا .
  2. السنن ، ترمذی، محمد‌بن عیسی، بیروت، دارالفکر، 1403.
  3. سنن ابن ماجه ، محمد بن یزید قزوینی ، بیروت ، دار الفکر ، بی تا .
  4. سنن ابی داود ، سلیمان بن اشعث سجستانی ، بیروت ، دار الفکر ، 1410 .
  5. صحیح مسلم، مسلم بن حجّاج نیشابوری، بیروت، دارالفکر، بی تا.
  6. العوالم، (الامام الحسین (علیه السلام) )، شیخ عبدالله بحرانی، تحقیق: 46. مدرسه الامام المهدی (علیه السلام) ، قم، مدرسه امام مهدی (علیه السلام) ،بی تا.
  7. الغدیر فی الکتاب و السنّه وا لتاریخ، علامه عبدالحسین امینی، بیروت، دارالکتاب العربی، 1379.
  8. فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ابن حجر عسقلانی، بیروت، داراکتب الع

 

در مقاله حاضر نويسنده با بررسي مقوله اسراف و صرفه جويي از ديدگاه آيات و روايات، بر ضرورت فرهنگ سازي براي صرفه جويي و قناعت در جامعه تأكيد كرده است كه آن را با هم از نظر مي گذرانيم. مسأله اسراف و قناعت از مفاهيم و گزاره هاي مورد اهتمام دين مبين اسلام است كه در آيات قرآني و روايات اهل بيت (علیهم السلام) بر روي اين دو موضوع تأكيدات فراوان صورت گرفته است.

معني و مفهوم اسراف

"اسراف" در لغت به معني و زياده روي است و بنابراين در امور اعتقادي و همچنين در تمام افعال و اعمال انساني متصور است. اسراف در عقيده آن است كه انسان درباره خود يا ديگري چيزي را كه دروغ و سزاوار نيست، معتقد شود، مانند اعتقاد فرعون به ربوبيت خودش كه گفت: براي شما غير از خودم خدائي نمي شناسم» (قصص.38) و پروردگار عالم او را از مسرفين خواند. (يونس.83) يا اينكه آنچه را كه سزاوار تصديق و اعتقاد است باور نكنند مانند اعتقاد به خدا و نبوت پيغمبران و امامت ائمه و معاد و. چنانچه در قرآن مجيد مي فرمايد: و اينچنين جزا مي دهيم كسي را كه از حد بگذراند (اسراف كند) و به آيات پروردگارش ايمان نياورد و عذاب آخرت سخت تر و باقي تر است.»(1)

 موضوع صرفه جويي به قدري در اسلام اهميت دارد كه علماي اخلاق تأكيد مي كنند: سزاوار است مؤمن در امور مباح هم سعي كنند كه اسرافي از آنها سر نزند، مانند اسراف در خواب، بيداري، حرف زدن و خوردن، چنانكه در حديث است خدا هر پرخور و پرخوابي را دشمن مي دارد.(2)

فرهنگ ديني ما به خوبي ابعاد و انواع مختلف اسراف را ترسيم مي كند و به انسان مسلمان مي آموزد كه چگونه خود را از سقوط در اين ورطه حفظ كند. يكي از علماي اخلاق اسلامي در تعريف اسراف و انواع آن مي گويد:
"اسراف"، به معناي از حد و زياده روي كردن است و آن يا از جهت كميت است كه صرف كردن مال است در موردي كه سزاوار نيست هر چند به مقدار درهمي باشد و يا از جهت كيفيت است و آن صرف كردن مال است در موردي كه سزاوار است، لكن بيشتر از آن چه شايسته است و از همين رو بعضي صرف مال را در موردي كه سزاوار نيست تبذير گفته اند و صرف مال را در زيادتر از آنچه سزاوار مي باشد، اسراف دانسته اند.(3)

اسراف در قرآن و روايات

آيات قرآن درباره نكوهش اسراف و تبذير و ارزش و جايگاه ميانه روي و بهره گيري صحيح از نعمت هاي الهي به اندازه اي روشن و واضح است كه ما به عنوان يك مسلمان بايد به چنين مكتب دقيق و اخلاقي افتخار كنيم.
قرآن در جاي جاي خود به مسئله اسراف اشاره مي كند و اسراف كننده را مورد سرزنش قرارمي دهد، برخي از اين آيات عبارتند از:

-خداوند كسي را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست، هدايت نمي كند.» (غافر.8)

-اسرافكاران اهل آتش جهنم هستند.»(غافر.43)

-از نعمت هاي الهي بخوريد و بياشاميد، اما اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمي دارد.» (اعراف.31)

-بندگان خداوند كساني هستند كه هرگاه انفاق كنند، نه اسراف مي نمايند و نه سختگيري، بلكه در ميان اين دو، حد اعتدالي دارند.» (فرقان.67)

-و اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست ندارد.» (انعام.141)

قرآن كريم مسئله اسراف را در معناي بسيار وسيعي به كار برده است و همانگونه كه در روايات نيز عنوان شده اسراف مراتب مختلفي دارد، اسراف در مرتبه اي مختص خوردن و آشاميدن است و در جايي ديگر فرعون نيز در رتبه اسرافكاران قرارمي گيرد، قرآن به انسان هايي كه زياده روي و اسراف مي كنند توصيه مي كند كه از راهي كه در پيش گرفته اند، بازگردند و از رحمت و بخشش الهي مأيوس نشوند.

خداي متعادل در آيه27 سوره بني اسرائيل نيز اين گونه تكليف مسئله اسراف و تبذير را روشن مي سازد كه: اسراف مكن و مال خودت را پراكنده مساز، به درستي كه اسراف كنندگان برادران شياطين هستند و شيطان به پروردگارش سخت (منكر) و كفران كننده است.» فرهنگ اسلامي همانگونه كه ديديم زياده روي در مصرف و استفاده از نعمت هاي مادي را از پائين ترين مراتب اسراف مي داند، در حاليكه دايره اين موضوع در اسلام بسيار گسترده است، تا جائيكه بحث از اسراف در عقايد و اعمال نيز به ميان مي آيد.

احاديث و اخبار درنكوهش اسراف از ائمه شيعه بسيار نقل شده و به جرأت مي توان گفت كه در هيچ مذهب ديگري به اين اندازه درباره مسئله ميانه روي و اعتدال در مصرف تأكيد نشده است، نگاهي به روايات زير اين مسئله را بيشتر آشكار مي سازد.

امام كاظم(علیه السّلام) در وصيت نامه اي به هشام مي فرمايد: يكي از لشكريان عقل ميانه روي و از لشكريان جهل زياده روي است.(4)

اميرالمؤمنين علي(علیه السّلام) فرمودند: زياده روي و اسراف مكن، زيرا بخشش اسراف كار مورد ستايش نيست و تنگدستي او هم مورد ترحم واقع نمي شود.(5)

رسول خدا نيز در اين باره اينچنين مي فرمايد (السرف يورث الفقر»(6) زياده روي فقر به بار مي آورد.
امام موسي بن جعفر(علیه السّلام) در جايي ديگر فرمود: كسي كه در زندگي ميانه روي و قناعت ورزد، نعمت او باقي مي ماند و آنكه با تبذير و اسراف زندگي كند، نعمتش از بين مي رود.(7)

علاوه بر اين در سخنان گوهر بار ائمه هدي عليهم السلام بارها از اسراف و زياده روي به عنوان عامل تباهي مال و ثروت، از بين رفتن بركت و مقدمه و زمينه فقر و تندستي ياد شده است.

قناعت، فضيلت بزرگان

دركنار بحث اسراف كه همواره دراسلام مورد مذمت قرار گرفته است، مسئله قناعت خصلت و ويژگي ارزشمندي براي يك انسان مسلمان به شمار مي رود. در فرهنگ اسلامي صفت قناعت از جمله صفات فاضله و اخلاق حسنه است و از آن به عنوان وسيله اي كه سعادت ابدي آدمي را به بار مي آورد ياد شده است.امام محمدباقر(علیه السّلام) در اين رابطه مي فرمايند: هركه قناعت كند به آنچه كه خدا به او مي دهد، غني ترين مردم است. (8)

علاوه بر اين در كتب اخلاقي اسلامي نيز مي بينيم كه روشهاي تحصيل اين صفت پسنديده مورد بحث و بررسي قرارگرفته و علماي اخلاق به صورت مفصل به اين موضوع پرداخته اند كه حاكي از توجه دين مبين اسلام به اين مسئله است، به عبارتي در آموزه هاي ديني ما علاوه بر اينكه مسئله قناعت و صرفه جويي يك مسئله تاثيرگذار درجامعه محسوب مي شود و به ابعاد اجتماعي آن پرداخته شده، هر فرد مسلمان نيز به كسب و تحصيل اين ويژگي اخلاقي پسنديده به عنوان يك فضيلت تشويق شده است. همچنين با نگاهي به ادبيات اين مرز و بوم خواهيم ديد كه ادبيات و شعراي ايراني نيز در جايگاههاي گوناگون به مسئله اسراف و در مقابل آن به صرفه جويي و قناعت توجه ويژه اي داشته اند.

همچنانكه در گلستان سعدي بابي در فضيلت قناعت وجود دارد و در كتاب بوستان نيز باب ديگري به قناعت اختصاص يافته است. سعدي مي گويد:

چو كم خوردن طبيعت شد كسي را

چو سختي پيش آيد سهل گيرد

وگر تن پرورست اندر فراخي

چو تنگي بيند از سختي بميرد

يا اينكه مي گويد:

اي قناعت، توانگرم گردان

كه وراي تو هيچ نعمت نيست (9)

آثار متعددي از ادبيات فارسي وجود دارد كه به بحث قناعت و صرفه جويي پرداخته اند و بسياري از اين مباحث ريشه در فرهنگ ديني و سنت ها و آيين هاي ملي و بومي ما دارند كه توجه به اين آثار و بازگونمودن آنها در جامعه به شكل مطلوب مي تواند اشاعه دهنده فرهنگ مصرف صحيح و پرهيز از اسراف باشد.

 

ضرورت احياي فرهنگ ميانه روي و قناعت

موضوع اسراف و زياده روي و در مقابل آن صرفه جويي به قدري گسترده و مبسوط در كتب ديني و اخلاقي اسلامي مورد بحث قرار گرفته كه هر شك و شبهه اي را از ذهن انسان برطرف مي سازد و بسياري از ما به رغم اينكه به ابعاد مختلف آن احاطه نداريم، اما بازهم به دليل همين تاكيدات فراوان وم صرفه جويي و به قولي اندازه گيري مقتصدانه درمصرف را به عنوان يك ارزش ديني و انساني پذيرفته ايم. اگرچه براي ما انسانهاي غافل تنها هنگامي كه به خشكسالي و محدوديت قطعي برمي خوريم، مسئله صرفه جويي جلوه پيدا مي كند، اما اسلام به عنوان مكتبي كه براي سعادت بشر برنامه دارد، درهمه حال و همه جا اسراف را امري ناپسند ذكر مي كند و مومنان را از زياده روي برحذر مي دارد. حال اگر مي خواهيم در عرصه هاي گوناگون به موفقيت دست بيابيم، بايد فرهنگ اسلامي مصرف صحيح را در جامعه ترويج كنيم.

به نظر مي رسد مسائلي از قبيل كم آبي و خشكسالي و غيرآن، يك محصول معنوي ارزشمند را براي ما به ارمغان آورده است و آن چيزي نيست جز احياي مجدد فرهنگ مصرف صحيح به رغم همه نواقص. درست است كه بايد به اين موضوع بيش از آنچه كه هست، پرداخته شود، لكن قطره ها هستند كه جريان ساز مي شوند و جرقه ها و شعله ها و زبانه هاي آتش را مهيا مي سازند.

براي مبارزه با اسراف و ترويج مصرف صحيح بايد به ريشه هايي توجه داشت كه بتواند تاثير عميق در دل و جان مردم بگذارد، زيرا در غير اين صورت ممكن است روزگاري فرا رسد كه ديگر خبري از اين ريشه ها نيز نباشد. حال كه اين ريشه ها هنوز خشك نشده بايد به آن توجه داشت و غفلت نورزيد، همانطور كه اسراف به معناي گسترده آن محصول فرهنگ بيگانه است، صرفه جويي و ميانه روي و اعتدال در امور مختلف نيز از دل فرهنگ اسلامي و بومي ملت ما بيرون آمده است، بنابراين براي آنكه بتوانيم الگويي صحيح از مصرف را ارائه دهيم، ناچار هستيم كه به احياي فرهنگي جامعه بهايي بيش از پيش دهيم و از اين فرصت ايجادشده به نحو احسن استفاده كنيم، فرصتي كه امروز به بهانه كم آبي و خشكسالي تجلي يافته است. بنابراين از منظري ديگر كم آبي و خشكسالي بركات معنوي را نيز به همراه خود داشته است و مي تواند به نقطه آغازين براي برنامه ريزي و ترويج فرهنگ اسلامي صرفه جويي نيز تبديل شود.

فراموش نكنيم كه فرهنگ مقوله اي مجرد و يك وجهي نيست، بلكه مسائل فرهنگي همواره تحت تاثير امور ديگري قرار مي گيرند، نمي توان از يك سو شاهد رواج فرهنگ مدگرايي در جامعه بود و ازطرفي انتظار داشت مردم به صرفه جويي درمصرف اهتمام داشته باشند.

به هرحال به نظر مي رسد اين اراده مردمي در زمينه صرفه جويي بايد با فرهنگ سازي و تلاش همه جانبه، استمرار يابد تا در آينده اي نزديك مشكلات ناشي از محدوديت منابع كمترين تاثير منفي را در جامعه ما داشته باشد.
يادمان باشد كه اسراف كاري مي تواند از پايين ترين مراتب آغاز شده و به نقطه اوج خود برسد، دراين ميان تنها فرهنگ مبتني بر آموزه هاي اخلاقي منبعث از وحي است كه مي تواند درمقابل آن بايستد، اين فرهنگ در جامعه ما ريشه دارد و بايد به اشاعه آن كمك كرد.

پي نوشت :

1و 2- گناهان كبيره، شهيد دستغيب، جلد2، ص120
3- همان، ص103
4- تحف العقول، ص300
5- غررالحكم، ص34
6- مجموعه الاخبار، باب 171، حديث6
7- تحف العقول، ص301
8- معراج السعاده، ملا احمدنراقي، ص387
9-کليات سعدي، تصحيح بهاءالدين خرمشاهي، ص89

 


مقدمه

واقعه غدير خُم يكى از مهم‏ترين حوادث تاريخ اسلام است، كه در واپسين روزهاى زندگى نبى اكرم ‏صلى الله عليه وآله به وقوع پيوست. در عظمت اين روز همين بس كه خداوند كريم درباره آن چنين مى ‏فرمايد: اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً»(317) : امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان آيين (جاودانه) شما پذيرفتم.

تواتر حديث غدير

به اعتراف بسيارى از مورخان و علماى اهل سنت، اين آيه در روز غدير خُم نازل شده است.(3) حديث غدير نه تنها معتبرترين سند در ميان اسناد احاديث را داراست و غالب علماى اهل سنت به آن تصريح كرده ‏اند، بلكه بايد گفت كه هيچ حديثى در اين حدّ از تواتر بر پايه حديث غدير نرسيده است.(319)
با وجود اين همه اسناد و مدارك اگر كسى در واقعه غدير تشكيك ايجاد كند و آن را نپذيرد، بايد گفت: هيچ واقعه ‏اى در اسلام براى وى قابل اثبات نيست.

دو نكته مهم در خطبه غدير

اشاره

خطبه ‏اى كه پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله در غدير ايراد كرد، حاوى نكات ارزنده و مهمى است كه از جمله آنها دو نكته زير است:

  1. تعيين اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به عنوان جانشين‏

  2. پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله در اين روز طى خطبه ‏اى غرّا به معرفى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام پرداخت و او را به عنوان جانشين پس از خود به مردم معرفى كرد و فرمود: مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ»: هر كس كه من مولا و سرپرست او هستم، اين على پس از من همان جايگاه را خواهد داشت.
    اهل سنت اصل حديث غدير» را پذيرفته و بر صحت آن اتفاق نظر دارند، اما براى فرار از واقعيت، موضوع جانشينى» اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در فرمايش پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله را كه فرمود: مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ»، حمل بر دوستى آن حضرت» مى‏ نمايند، غافل از اينكه مولى» در عبارت مورد نظر به معناى اطاعت و فرمانبردارى» است.

    بر فرض كه بگوييم مولى» به معناى دوستى» است، حقيقت دوستى و محبت چيزى نيست جز اطاعت و فرمانبردارى از فردى كه ما مم به دوست داشتن او شده ‏ايم. ابن اثير در كتاب النهاية» كلمه مولى» در عبارت من كنت مولاه .» را اين گونه معنا كرده است: اَى مَن اَحَبَّنى وَ تَوَلاّنى فَليَتَوَلَّهُ»(320): هر كس مرا دوست داشته باشد و از من اطاعت مى ‏نمايد، او (على ‏عليه السلام) را نيز دوست بدارد و از وى اطاعت نمايد.
    پس معلوم شد مولى» در عبارت من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه» به معناى دوستى توأم با متابعت است، نه فقط دوستى؛ و اين همان نظر و اعتقاد شيعه است، كه خوشبختانه عده ‏اى از علماى اهل سنت جسته و گريخته به آن اشاره نموده ‏اند.

    در مورد آيه غار»(321) كه نه اسم ابوبكر در آن ذكر شده و نه از نظر ظاهر دلالتى به يار غار بودن ابوبكر دارد، عجيب اين است كه اهل سنت به طور قطع و يقين مى ‏گويند يار غار ابوبكر بوده و اين آيه را يكى از فضيلت‏ هاى وى به شمار مى ‏آورند! اما در مورد حديث غدير» با توجه به اعترافى كه در مورد صحت سند و تواتر آن نموده ‏اند و با عنايت به اينكه پيامبر صلى الله عليه وآله در مقابل هزاران نفر دست اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را گرفت و بلند كرد و او را به مردم نشان داد كه فردا مردم به اشتباه سراغ علىِ ديگرى نروند و با صراحت تمام فرمود: مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ»، چنين حقيقت واضح و آشكارى را نمى ‏پذيرند و در مقام توجيه مى ‏گويند: مراد از مولى دوستى است.

    يكى از بزرگان مى‏ فرمود: اگر پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله در خطبه غدير كلمه مولى» را به كار نمى ‏برد، و به جاى آن لفظ خليفه» را استعمال مى ‏كرد و مى ‏فرمود: اين على بعد از من خليفه است»، باز اهل سنت در مقام توجيه بر مى ‏آمدند و مى‏ گفتند: پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده كه على ‏عليه السلام بعد از من خليفه است و اميرالمؤمنين ‏عليه السلام هم بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله خليفه شد و ما هم او را به عنوان خليفه چهارم قبول داريم، زيرا مراد حضرت از استعمال كلمه خليفه» اِخبار بوده نه إنشاء، يعنى حضرت خواسته خبر از آينده بدهد كه اين على بعد از من خليفه خواهد شد و از فرمايش پيامبرصلى الله عليه وآله استفاده‏اى نمى ‏شود كه آن حضرت فرموده باشد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام خليفه بلافصل من است؟!!!

    بنابراين موضوع و مفاد خطبه غدير، تعيين اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به عنوان خليفه و جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله است و مطرح نمودن چنين شبهاتى در اين باره چيزى جز القائات شيطانى و گاه از سر هوا و هوس نيست؛ زيرا آن حضرت به شهادت تاريخ و به دليل دارا بودن جميع فضائل و كمالات و شايستگى ‏ها، بهترين فرد به عنوان خليفه و جانشين بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله بوده است.

    2- معرفى حضرت مهدى ‏عليه السلام به عنوان آخرين امام‏

    پيامبرصلى الله عليه وآله در فراز ديگر خطبه، به معرفى آخرين امام و خليفه و جانشين خود مى ‏پردازد و مى‏فرمايد: اَلا وَ اِنَّ خاتَمَ الاَئِمَّةِ مِنَّا القائِمَ المَهدِىِ ‏عليه السلام».(322) و در فراز ديگر مى‏فرمايد: النّورُ مِنَ اللَّهِ فِىَّ ثُمَّ فى عَلِىٍّ ثُمَّ فِى النَّسلِ مِنهُ اِلَى القائِمِ المَهدِىِ ‏عليه السلام».)323(

    معرفى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام و فرزندانش در غير غدير

    معرفى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و فرزندان بزرگوارش به عنوان خليفه و جانشين، اختصاصى به روز هيجدهم ذى الحجه و واقعه غدير خم ندارد؛ بلكه پيامبرصلى الله عليه وآله در موارد عديده به معرفى خليفه بلافصل خود اميرالمؤمنين‏ عليه السلام و ساير جانشينان خود تا حضرت مهدى‏ عليه السلام پرداخته است؛ كه اين حديث در اصطلاح محدثين، معروف و مشهور به حديث اثنى عشر» است، و عامه و خاصه اين حديث را با الفاظ و عبارات مختلف نقل نموده ‏اند.

    از جمله حَمَوينى در فرائد السمطين و قندوزى حنفى در ينابيع المودة حديث مورد نظر را بدين شكل نقل نموده ‏اند كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اِنَّ اَولِيائى وَ اَوصِيائى وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الخَلقِ بَعدى اثنا عَشَرَ، اَوَّلُهُم اَخى وَ آخِرُهُم وَلَدى. قيل: يا رسول اللَّه، مَن اَخوكَ؟ قال: عَلِىُّ بنُ اَبى‏ طالِبٍ. قيل: فمَن وُلدُكَ؟ قال: المَهدِىُّ الَّذى يَملأُها قِسطاً وَ عَدلاً كَما مُلِئَت جَوراً وَ ظُلماً»(324): خلفاء و اوصياء من و حجت‏هاى خدا بر خلق بعد از من دوازده نفر خواهند بود، كه نخستين آنان برادرم و آخرين آنان فرزندم است.

    گفته شد: يا رسول اللَّه، برادر شما كيست؟ فرمود: على بن ابى ‏طالب؟ گفته شد: فرزند شما كيست؟ فرمود: مهدى همان كسى كه دنيا را از عدل و داد پر نمايد، هم چنان كه از جور و ستم پر شده باشد.
    در اين حديث شريف، پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله به دوازده نفر بودن خلفاء و اوصياء بعد از خود تصريح كرده و اشاره به نام اولين و آخرين آنها نموده است.

    حال به مناسبت موضوع اين مقاله، بحث ما پيرامون اين مسئله است كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در زمان خلافت ظاهرى خود عدالت اجتماعى را چگونه برقرار كرد و امام زمان‏ عليه السلام نيز به چه كيفيت عدل و داد را در زمان ظهور خود برقرار مى ‏كند.

    عدالت اجتماعى در عصر اميرالمؤمنين‏ عليه السلام‏

    در زمان خلافت عثمان به خاطر بى ‏عدالتى‏ ها و تبعيض‏ها كه توسط وى صورت پذيرفت، موج نيتى بين مردم بالا گرفت، در حدى كه مردم اقدام به كشتن او نمودند. بعد از كشته شدن عثمان، در صدد برآمدند كه با اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بيعت نمايند. حسن اتفاق عجيبى كه در تكرار تاريخ رخ داده آن است كه جريان غدير خم و ابلاغ امامت از سوى پيامبر اكرم ‏صلى الله عليه وآله، در روز ذى حجه بوده است، و بعد از گذشت 25 سال از اين واقعه، پيشامد قتل عثمان و درخواست بيعت مردم با اميرالمؤمنين ‏عليه السلام به عنوان خليفه مسلمين، نيز مصادف با همين روز يعنى ذى حجه بوده است.

    سرانجام آن حضرت با اصرار و بيعت آزادانه امت اسلامى روى كار آمد، امّا از همان ابتداى خلافت و امامت جامعه اسلامى، بارها فرمود: مرا رها كنيد و سراغ ديگرى برويد، چرا كه اگر من وزير شما باشم بهتر از آن است كه امير شما باشم، زيرا كه اگر امارت را بپذيرم اسلام واقعى را كه متخَّذ از قرآن و سنّت نبوى و اجتهاد خودم است، به طور حقيقى به اجرا خواهم گذاشت و ملاحظه كسى را نخواهم كرد، و همه حقوق تضييع شده را به مالكان اصلى ‏شان بر خواهم گرداند، اگرچه در كابين همسرانتان باشد. وَاللَّهِ لَو وَجَدتُهُ قَد تُزُوِّجَ بِهِ النِّساءُ، وَ مُلِكَ بِهِ الاِماءُ، لَرَدَدتُهُ»(325): به خدا سوگند! آنچه از عطاياى عثمان و آنچه بيهوده از بيت المال مسلمين به اين و آن بخشيده - اگر بيابم - به صاحبش باز مى‏ گردانم؛ اگرچه نى را به آن كابين بسته و يا كنيزانى را با آن خريده باشند.!

    آن حضرت از همان آغاز حكومتش به شعارهاى خود جامه عمل پوشاند و عدالت را پايه و مبناى كار خود قرارداد. و به قول مورّخان: قَسَّمَ بِالسَّوِيَّةِ وَ عَدَلَ فِى الرَّعِيَّةِ».)326(
    اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به خاطر اجراى دقيق عدالت، در محراب عبادت به شهادت رسيد. عدالت آن حضرت زبانزد عام و خاص شده و پس از آن حضرت هم ديگر، جامعه رنگ و بوى عدالت را آن گونه كه بايد و شايد به خود نديد، تا زمانى كه خداوند اراده كند و عدالت گستر جهان، حضرت بقية اللَّه الاعظم امام زمان روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه تشريف فرما شوند و جهان را پر از عدل و داد نمايند.

     

     

    عدالت اجتماعى در عصر مهدى موعود عليه السلام‏

    آن عدالت اجتماعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در طول 23 سال با تحمل رنج و شكنجه در جامعه‏ اى دور از تمام فضايل انسانى ايجاد كرد، متأسفانه به خاطر عدم پذيرش خلافت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام رنگ باخت و با شهادت اسوه عدالت در محراب مسجد كوفه عدالت اجتماعى نيز در خاك پنهان شد.

    قتل على ‏عليه السلام يعنى عدم آمادگى مردم براى پذيرش عدالت. بنابراين با همان شمشيرى كه على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام ضربت خورد پيكر امامت نيز دو نيم شد! قتل على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام يعنى عدم پذيرش عدالت اهل بيت معصوم پيامبرصلى الله عليه وآله در ميان مردم و دوباره خانه نشين شدن همه امامان. قتل على بن ابى ‏طالب‏ عليه السلام يعنى اعلان جنگ با عدالت موعود. اين بود كه ائمه طاهرين‏ عليه السلام به حاشيه برده شدند و يارى رسانى به آنان در مسير اهداف بلندشان، تا روز ظهور موعود تعطيل شد و بشريّت از عدالت خاندان وحى محروم گرديد.

    پس از شهادت امام عسكرى ‏عليه السلام، ستمگران قصد جان موعود امم حضرت بقية اللَّه الأعظم ‏عليه السلام را داشتند، اما خداى متعال آن يگانه گوهر واپسينِ امامت را در پشت پرده غيبت مصون داشت، تا با پيدايش انسان‏هايى والا گهر، آن عدالتِ بى ‏نظير در جهان شكل گيرد. از اين رو وقتى مهدى آل محمد عليهم السلام قيام كند عدل و داد را جهانگير مى ‏كند و دامنه عدالت او همه جا را فرا مى ‏گيرد و چنان عدالتى را مى‏ آورد كه جهان نظيرش را نديده باشد.

    پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله در وصف آن حضرت مى ‏فرمايد: اَوّلُ العَدلِ و آخِرُهُ»(327): او آغاز عدالت و هم فرجام آن است». در خطبه غدير در وصف حضرت مهدى ‏عليه السلام فرمودند:
    توجه كنيد! خاتم امامان مهدى از ماست. آگاه باشيد! چيره شونده بر همه اديان اوست؛ انتقام گيرنده از ظالمان اوست. فاتح و منهدم كننده دژها اوست. اوست كه سراسر قبايل اهل شرك را نابود مى ‏سازد. اوست كه خون بهاى تمام اولياى حق را مى ‏گيرد. اوست كه از درياى ژرف (دانش) مى ‏نوشاند. اوست كه هر كسى را بر اساس شايستگى عنوان مى دهد. او برگزيده و منتخب خداوند است. او وارث همه علوم و محيط بر آنهاست.
    اوست كه از خداوندگارش خبر مى ‏دهد و از حقايقِ ايمانِ به او آگاهى مى ‏دهد. اوست كه داراى رشد و استوارى در رأى و عمل است. امور دين به او واگذار شده و پيامبران قبل و امامان پيشين به او مژده داده ‏اند. او حجت باقى است و بعد از او حجّتى نيست. حقّى نيست مگر با او و نورى نيست جز نزد او، كسى بر او غالب و پيروز نمى‏ شود. او ولىّ خداوند و حاكم الهى بر خلايق و امين خداوندگار در ظواهر و اسرار است.(328)
    همچنين در روايت ديگرى رسول خداصلى الله عليه وآله مهدى موعودعليه السلام را چنين توصيف مى ‏كند:
    لَو لَم يَبقَ مِنَ الدُّنيا اِلاّ يَومٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ اليَومَ حَتّى‏ يَبعَثَ اللَّهُ فيهِ رَجُلاً مِن وُلدى يُواطِئُ اسْمُهُ اسمى يَملأها عَدلاً وَ قِسطاً كَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً»(329): اگر نماند از عمر روزگار مگر يك روز، خداوند آن را طولانى مى ‏كند تا مردى از اولاد من خروج كند كه اسم او اسم من است. زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد.

    در اين روايت پيامبرصلى الله عليه وآله اشاره به ايجاد عدالت اجتماعى بر روى كره زمين به دست حضرت بقية اللَّه‏ عليه السلام دارد.

    امام صادق‏ عليه السلام در مورد عدالت فراگير حضرت مهدى‏ عليه السلام می‏فرمايد: وَ اللَّهِ لَيَدخُلَنَّ عَلَيهِم عَدلُهُ جَوفَ بُيوتِهِم كَما يَدخُلُ الحَرُّ وَ القَرُّ»(330): به خدا سوگند، عدالت او در خانه‏ هايشان وارد مى ‏شود چنان كه گرما و سرما داخل مى ‏گردد.

    در حكومت موعود مردم طعم شيرين عدالت را خواهند چشيد و در ميان همگان داد و دادگرى حاكم مى ‏شود، و حكم داودى در ميان افراد جارى مى ‏گردد. حاكمان و دوستان رعيت، و رعيت دلبستگان فرمانروايان مى ‏گردند. نيكان عزيز مى ‏شوند و شروران خوار. صالحان سربلند مى ‏گردند و فاسدان بدنام. باورمندان آبرومند مى‏ شوند و دوچهرگان بى ‏آبرو.

    در حكومت موعود تمام حقوق پايمال شده ملت‏ها باز ستانده مى‏ شود. حق هر صاحب حقى باز پس داده مى ‏شود، گرچه به دست گذشتگان غصب شده باشد. امام ششم حضرت صادق ‏عليه السلام در اين‏باره فرمودند:
    لا تَذهَبُ الدُّنيا حَتّى‏ يَخرُجَ واحِدٌ مِنّى يَحكُمُ بِحُكومَةِ آل داوودَ وَ لا يَسأَلُ عَن بَيِّنَةٍ؛ يُعطى كُلَّ نَفسٍ حُكمَها.(331)
    اين جهان به اتمام نخواهد رسيد مگر آنكه مردى از تبار من خروج مى‏ كند. او به سان حكومت داوودى حكم مى ‏كند و مدرك و سند نمى ‏طلبد و حكم هر كسى را به حقّ عطا مى ‏فرمايد.
    اين سخن بدان معنى است كه اگر حق فردى بر باد رود و تمام مدارك نابود شود و كسى به شهادت به سود وى حاضر نباشد، مهدى موعودعليه السلام با دانش بيكران الهى و الهام يزدانى حقّ را از ناحقّ مى ‏شناسد، اگرچه شاهد و گواهى نباشد. آن حضرت به حق فرمان مى ‏دهد و داد مظلومان ستمديده را از ستمگران باز مى ‏ستاند؛ گرچه حق زن نسبت به شوهر يا حق پدر بر فرزند يا حق حاكم بر رعيت و حق رعيت بر حاكم باشد.
    البته شايان ذكر است كه دوران غيبت و طول زمان آن عصر، آزموده شدن مردم براى تحمل چنان عدالتى است كه گردن نهادن بدان كارى بس دشوار است؛ چون عموم مردم، طالب اجراى عدالت در مورد ديگرانند و از حكم عدالت در مورد خود سخت بيم دارند.

    از اين رو بايد شيعه در عصر غيبت امام ‏عليه السلام خود را در مسير عدل و داد تربيت كند و نفس خويش را به فشارها و تازيانه‏ هاى ادب رام كند و آماده تحمل عدالت مهدوى شود؛ چنان كه فرموده‏ اند:
    اِن رَأَيتَ صاحِبَ هذَا الاَمرِ يُعطى كُلَّ ما فى بَيتِ المالِ رَجُلاً واحِداً فَلا يَدخُلَنَّ فى قَلبِكَ شَى‏ءٌ فَاِنَّهُ اِنَّما يَعمَلُ بِأَمرِ اللَّهِ.(332)
    اگر ديدى كه صاحب اين امر (يعنى حضرت مهدى ‏عليه السلام) تمام بيت المال را به يك نفر داد در دلت شك و شبهه ‏اى وارد نشود؛ زيرا كه او در تمام كارهايش به فرمان خدا عمل مى‏ كند.
    آن حضرت مركز حكومت خود را مسجد كوفه قرار مى‏ دهد؛ همان جايى كه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام بناى گسترش عدل خويش را نهاد. اين شهر به عنوان پايتخت كشور جهان خواهد بود و حكومت واحد جهانى از اين شهر اداره مى ‏شود. گستره اين كلانشهر فرسنگ‏ها خواهد شد، و همگان آرزو خواهند كرد كه اى كاش در اين شهر زندگى مى‏ كردند.

    زدودن پيرايه ‏ها از دين‏

    از آنگاه كه مسير خلافت اسلامى از جايگاه اصلى خويش منحرف شد، دوره به دوره دستگاه خلافت غاصب و مدافعان آن بر دين پيرايه‏ ها بستند، و آيين خدا را از آن استوارى و زلالى و سادگى با قوانين نوظهور و فرمان‏هاى شگفت خويش منحرف كردند، و بشريت را از روى آورى به آيين مطابق با فطرت و سرشت سالم بازداشتند. عمر در دوران خلافت خويش اعلام كرد: دو متعه يكى متعه حج و ديگرى متعه نكاح ممنوع است»!(333)
    همچنين همه احكام و مسائل و اصول اعتقادى را دگرگون كردند؛ از توحيد گرفته تا معاد و از كتاب الطهارة گرفته تا كتاب الديات. اينكه بعضى ‏ها مى‏ گويند: ما با اهل سنت مشتركات زيادى داريم تا جايى كه مدعى شده‏ اند كه اشتراكات ما با عامه 95 درصد است و فقط در پنج درصد مسائل ما با اهل سنّت اختلاف داريم، مردود است.

    شافعى در كتاب معروف الاُمّ» از وهب بن كيسان نقل مى ‏كند: كُلُّ سُنَنِ رسول اللَّه‏ صلى الله عليه وآله قد غُيِّرَت حَتَّى الصَّلاةُ»(334): تمام سنّت پيامبرصلى الله عليه وآله را تغيير دادند حتى نماز را». از ابوحنيفه نقل شده كه گفت: من نمى ‏دانم جعفر بن محمد (امام صادق‏ عليه السلام) در سجده نماز چشمان خود را مى ‏بندد يا باز نگه مى ‏دارد! براى اينكه در اين مسئله هم با او مخالفتى كرده باشم به پيروانم دستور مى‏ دهم كه در سجده نماز يك چشم خود را ببندند و چشم ديگر را باز نگه دارند! (335) يعنى از روز اول بناى دشمنان اهل بيت‏ عليهم السلام رويارويى با خاندان رسالت‏ عليهم السلام و تغيير همه مسائل و ضروريات دين بوده است. لذا يكى از رسالت‏هاى امام زمان‏ عليه السلام پيراستن اسلام از اين آلودگى ‏ها و خرافات و پيرايه ‏هاست، و به تعبير ديگر نوسازى بناى شكوهمند اسلام است. از اين رو در پاره‏اى از روايات از اين نوسازى تعبير به دين جديد» شده است.

    امام صادق‏ عليه السلام مى‏فرمايد: اِذا خَرَجَ يَقومُ بِأَمرٍ جَديدٍ وَ كِتابٍ جَديدٍ وَ سُنَّةٍ جَديدَةٍ وَ قَضاءٍ جَديدٍ»(336): هنگامى كه قائم خروج كند امر جديد و كتاب جديد و روش جديد و داورى جديدى با خود مى ‏آورد».
    و عن عبداللَّه بن عطاء قال: سَألتُ اَباجَعفَر مُحَمَّدِ بنِ عَلِىِّ الباقِرعليه السلام فَقُلتُ: اِذا خَرَجَ المَهدِىُّ بِاَىِّ سيرَةٍ يَسيرُ؟ قالَ: يَهدِمُ ما قَبلَهُ، كَما صَنَعَ رَسولُ اللَّهِ‏ صلى الله عليه وآله وَ يَستَأنِفُ الاِسلامَ جَديداً».(337)
    عبداللَّه بن عطاء از امام باقرعليه السلام سؤال كرد: سيره مهدى ‏عليه السلام به هنگام خروجش چيست؟ امام‏ عليه السلام در جواب فرمود: سيره مهدى ‏عليه السلام سيره رسول خداصلى الله عليه وآله است. به اين صورت كه آنچه ما قبلش از بدعت‏ها هست نابود مى ‏كند و دوباره اسلام را جديداً به سنّت رسول خداصلى الله عليه وآله برپا مى ‏كند». يعنى در آن زمان اسلام را چنان از لابلاى انبوه خرافات و تحريف‏ها و تفاسير نادرست بيرون مى ‏آورد، كه گويى بنايى كاملاً نو و جديد بنا مى ‏نهد. در همين رابطه در دعاى ندبه مى ‏خوانيد:
    اَينَ المُدَّخَرُ لِتَجديدِ الفَرائضِ وَ السُّنَنِ؟ اَينَ المُتَخَيَّرُ ِلاِعادَةِ المِلَّةِ وَ الشَّريعَةِ؟ اَينَ المُؤَمَّلُ ِلاِحياءِ الكِتابِ وَ حُدودِهِ؟ اَينَ مُحيى مَعالِمِ الدّينِ وَ اَهلِهِ؟(338)

    كجاست آنكه ذخيره شده براى تجديد واجبات و مستحبّات؟ كجاست آنكه اختيار شده براى برگردانيدن آيين و شريعت؟ كجاست آنكه آرزو می‏رود براى زنده كردن قرآن و حدود آن؟ كجاست زنده كننده آثار دين و اهل دين؟

    به اميد آن روزى كه منتقم حقيقى به امر پروردگار عالم ظاهر شود و انتقام خون شهيدان را بگيرد، و ظالمين را به سزاى اعمالشان برساند و سراسر گيتى را پر از عدل و داد نمايد، و پيرايه‏ ها را از دين بزدايد و دين واقعى را به مردم ارائه نمايد!

    اللَّهُمَّ اِنّا نَرغَبُ اِلَيكَ فى دَولَةٍ كَريمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الاِسلامَ وَ اَهلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ اَهلَهُ وَ تَجعَلُنا فيها مِنَ الدُّعاةِ اِلى‏ طاعَتِكَ وَ القادَةِ فى سَبيلِكَ.

    تكميل راه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام به دست امام زمان‏ عليه السلام‏

     

  3. هنگامى كه رسول اكرم‏ صلى الله عليه وآله در مدينه پايه‏ هاى حكومت خود را بنا مى ‏نهاد، كوشيد تا فرهنگ جديد و الهى را جايگزين فرهنگ جاهلى نمايد. مردم را از ظلمات به نور آورد و دل‏هاى زمينى آنان را آسمانى كند. آن زمان هم كه آهنگ رحلت به جهان باقى و جايگاه ابديت نمود، در روز هجدهم ذى حجه در مكانى به نام غدير خم، به فرمان خداوند، دست اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را بالا آورد و در جمع مردم، با فرياد بلند ندا داد كه پس از او زمامدار و كاروان سالار امت اسلام على‏ عليه السلام است. از او پيرو كنيد تا به سعادت برسيد و نهال نوپاى اسلام تنومند و قوى گردد و به بار بنشيند.

    اما مردم پس از شهادت آن بزرگوار، به سمت و سويى ديگر رفتند، و پس از بيست و پنج سال در روز هجدهم ذى حجه ‏اى ديگر به خليفه حقيقى روى آوردند تا زعامت و امامتش را بپذيرند و از تصميم قبلى خود اظهار ندامت نمايند.

    اميرالمؤمنين‏ عليه السلام در حكومت پنج ساله‏اش كه سرشار از شرارت‏هاى ‏منافقان و دشمنان داخلى بود، كوشيد جامعه ‏اى بر پايه عدالت بنا نهد و مردم را با حكومت عادلانه خدايى آشنا سازد، اما حيف كه باز هم مردم نخواستند و در محراب نماز به جرم عدالت به شهادتش رساندند.

    پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله در خطبه غديريه، آنگاه كه از آخرين امام حضرت حجت بن الحسن‏ عليه السلام سخن مى ‏گويد، از جمله كارهاى مهمى را كه به دست حضرت صورت مى ‏گيرد، گسترش خانه به خانه عدل برمى ‏شمارد. اعتقاد ما بر آن است كه حضرت مهدى‏ عليه السلام راه نيمه تمام جدّ بزرگوارش اميرالمؤمنين ‏عليه السلام را به پايان خواهد برد و طعم عدالت را به همه مردم جهان خواهد چشاند. به اميد آن روز.

    منابع و مآخذ

  4.  قرآن.
  5. نهج البلاغه.
  6.  اثبات الهداة، محمد بن حسن حرّ عاملى، ناشر: اعلمى، بيروت، چاپ اول، 1425ق.
  7.  
  8.  استفاده ابزارى از دين، ميكائيل صفايى.
  9.  إسعاف الراغبين، محمدالصبان.
  10.  الاتقان، جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر السيوطى، مكه، 1998 م، 14ق.
  11.  الاحتجاج على اهل اللجاج، احمد بن على ابو منصور طبرسى، ناشر: مرتضى، مشهد، چاپ اول، 1403 ق.
  12.  الاستغاثة فى بدع الثلاثة، على ابوالقاسم كوفى، تهران، اعلمى، 1373 ش .
  13.  الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، ابوعمر يوسف ابن عبدالبرّ، تحقيق على محمد البجاوى، بيروت، دار الجيل، طبع الاولى، 1412 ق.
  14. الامالى الخميسية، المرشد باللَّه الشجرى، دليل ما، قم، 1389 ش .
  15. البداية والنهاية، ابوالفداء اسماعيل بن عمرو بن كثير دمشقى، مكتبة المعارف، بيروت، 1408 ق .
  16. البيان والتبيين، ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ، مطبعة الاستقامة، قاهره، 1366 ق.
  17. السُّنة، ابو عاصم.
  18. السيرة الحلبية، على بن برهان الدين الحلبى، دار احياء التراث العربى، بيروت و دارالفكر، بيروت.
  19. العروة لاهل الخلوة، شيخ ابو المكارم علاء الدين سمنانى، تهران.
  20. الغيبة، ابن ابى زينب محمد بن ابراهيم النعمانى، ناشر: نشر صدوق، تهران، چاپ اول، 1397ق.
  21. المواهب اللّدنية، شهاب الدين قسطلانى.
  22. النور المشتعل من كتاب ما نزل من القرآن فى على ‏عليه السلام، ابو نعيم.
  23. النهاية، مجد الدين ابى‏السعادات بن الاثير الجزرى، دار ابن جوزى، رياض، 1421 ق .
  24. بحار الانوار الجامعة لدرر الاخبار الائمة الاطهارعليهم السلام، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربى، بيروت، چاپ دوم، 1403 ق.
  25. بصائر الدرجات، ابو جعفر محمد بن الحسن الصفّار، محقق و مصحح: كوچه باغى، محسن بن عباسعلى، ناشر: مكتبة آية اللَّه المرعشى النجفى، قم، چاپ دوم، 1404 ق.
  26. تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون المغربى.
  27. تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير والاعلام، شمس الدين محمد بن احمد الذهبى، دار الكتاب العربى، بيروت، 1424 ق.
  28. تاريخ بغداد، ابوبكر احمد بن على الخطيب البغدادى، مكتبة الخانجى، اهره، ب المكتبة العربية، 1349 ق .
  29. تاريخ مدينة دمشق، ابوالقاسم بن حسن ابن عساكر، دارالفكر، بيروت 1995 م.
  30. تذكرة الخواص، يوسف بن قزغلى سبط ابن الجوزى، منشورات الشريف الرضى، قم، 14 ق .
  31. تفسير ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل بن عمرو ابن كثير دمشقى، تحقيق: محمد حسين شمس الدين، ناشر: دار الكتب العلمية، منشورات محمد على بيضون، بيروت، چاپ اول،1419 ق.
  32. تفسير الماوردى، ابى الحسن ماوردى.
  33. تفسير المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، قاضى عبدالحق ابن عطيه اندلسى، تحقيق: عبدالسلام عبدالشافى محمد، ناشر: دارالكتب العلميه، بيروت، چاپ اول، 1422 ق.
  34. تفسير الدرّ المنثور، جلال الدين عبدالرحمن بن ابى ‏بكر السيوطى، ناشر: كتابخانه آية اللَّه مرعشى نجفى، قم، سال 1404 ق.
  35. تفسير روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، شهاب الدين محمود الآلوسى، تحقيق: على عبدالبارى عطى، ناشر: دار الكتب العلميه، بيروت، چاپ اول، 1415ق.

من کدام یک از نعمت های تو را می توانم بشمارم یا حتی به یاد آورم و به خاطر سپارم؟

. . خدایا! الطاف خفیه ات و مهربانی های پنهانی ات بیشتر و پیشتر از نعمتها ی آشکار توست.
 



. خدایا! من را آزرمناک خویش قرار ده آن سان که انگار میبینمت.
من را آنگونه حیامند کن که گویی حضور عزیزت را احساس می کنم.


خدایا!
من را با تقوای خودت سعادتمند گردان.
و با مرکب نافرمانی ات به وادی شقاوت و بد بختی ام مکشان.
در قضایت خیرم را بخواه.
و قدرت برکاتت را بر من فرو ریز تا آنجا که تاخیر را در تعجیل های تو و تعجیل را در تاخیر های تو نپسندم.
آنچه را که پیش می اندازی دلم هوای تاخیرش را نکند.
و آنچه را که بازپس می نهی من را به شکوه و گلایه نکشاند.


.
پروردگار من!
.
من را از هول و هراس های دنیا و غم واندوه های آخرت رهایی ببخش.
و من را از شر آنان که در زمین ستم می کنند در امان بدار.

.
خدایا!
به که واگذارم می کنی؟
به سوی که می فرستی ام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان؟تا از من ببرند و روی برگردانند.
یا به سوی غریبان و غریبه گان تا گره در ابرو بیافکنند و مرا از خویش برانند؟
یا به سوی آنان که ضعف مرا می خواهند و خواری ام را طلب می کنند؟
. من به سوی دیگران دست دراز کنم؟در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.
ای توشه و توان سختی هایم!
ای همدم تنهایی هایم!
ای فریاد رس غم وغصه هایم!
ای ولی نعمت هایم!
. .
ای پشت و پناهم در هجوم بی رحم مشکلات!
ای مونس و مامن و یاورم در کنج عزلت و تنهایی و بی کسی!
ای تنها امید و پناهگاهم در محاصره ی اندوه و غربت و خستگی!
ای کسی که هر چه دارم از توست و از کرامت بی انتهای تو!
.
تو پناهگاه منی!
تو کهف منی!
تو مامن منی!

وقتی که راه ها و مذهب ها با همه ی فراخی شان مرا به عجز می کشانند و زمین با همه ی وسعتش بر من تنگی می کند و .

.
 اگرنبود رحمت تو بی تردید من از هلاک شدگان بودم.


و اگر نبود محبت تو بی شک سقوط و نا بودی تنها پیشروی من میشد.

.
ای زنده!
ای معنای حیات! زمانی که هیچ زنده ای در وجود نبوده است.
.
 ای آنکه :
با خوبی و احسانش خود را به من نشان داد.
و من با بدی ها و عصیانم در مقابلش ظاهر شدم.

.
ای آنکه:
در بیماری خواندمش و شفایم داد.
در جهل خواندمش و شناختم عنایت کرد.
در تنهایی صدایش کردم و جمعیتم بخشید.
در غربت طلبیدمش و به وطن بازم گرداند.
در فقر خواستمش و غنایم بخشید.
 من آنم که بدی کردم . من آنم که گناه کردم.
من آنم که به بدی همت گماشتم.
من آنم که در جهالت غوطه ور شدم.
من آنم که غفلت کردم.
من آنم که پیمان بستم و شکستم.
من آنم که بد عهدی کردم .
و . اکنون باز گشته ام.
باز آمده ام با کوله باری از گناه و اقرار به گناه.
پس تو در گذر ای خدای من!

ببخش ای آنکه گناه بندگان به او زیان نمی رساند.
ای آنکه از طاعت خلایق بی نیاز است و با یاری و پشتیبانی و رحمتش مردمان را به انجام کارها ی خوب توفیق می دهد.

  .
معبود من!



اینک من پیش روی توام و در میان دست های تو.
آقای من!
بال گسترده و پر شکسته و خوار و دلتنگ و حقیر.
نه عذری دارم که بیاورم نه توانی که یاری بطلبم.
نه ریسمانی که بدان بیاویزم.
و نه دلیل و برهانی که بدان متوسل شوم.
چه می توانم بکنم؟ وقتی که این کوله بار زشتی و گناه با من است ؟!

انکار؟!
چگونه و از کجا ممکن است و چه نفعی دارد وقتی که همه ی اعضا و جوارحم به آنچه کرده ام گواهی می دهند؟

 خدای من!
خواندمت پاسخم گفتی.
از تو خواستم عطایم کردی.
به سوی تو آمدم آغوش رحمت گشودی.
به تو تکیه کردم نجاتم دادی.
به تو پناه آوردم کفایتم کردی.
خدایا!
از خیمه گاه رحمتت بیرونمان مکن.

از آستان مهرت نومیدمان مساز.
آرزوها و انتظارهایمان را به حرمان مکشان.
از درگاه خویشت ما را مران.

 ای خدای مهربان!
بر من روزی حلالت را وسعت ببخش.
و جسم و دینم را سلامت بدار.
و خوف و وحشتم را به آرامش و امنیت مبدل کن.
و از آتش جهنم رهایم ساز.

 خدای من!
اگر آنچه از تو خواسته ام عنایتم فرمایی , محرومیت از غیر از آن زیان ندارد.
و اگر عطا نکنی هر چه عطا جز آن منفعت ندارد.

یا رب! یا رب! یا رب!
خدای من!
این منم و پستی و فرو مایگی ام.
و این تویی با بزرگی و کرامتت.
از من این می سزد و از تو آن .
."
 چگونه ممکن است به ورطه ی نومیدی بیافتم در حالی که تو مهربان و صمیمی جویای حال منی."

.
 خدای من!
تو چقدر با من مهربانی با این جهالت عظیمی که من بدان مبتلایم!
تو چقدر درگذرنده و بخشنده ای با این همه کار بد که من می کنم و این همه زشتی کردار که من دارم.

خدای من!
تو چقدر به من نزدیکی با این همه فاصله ای که من از تو گرفته ام.
تو که اینقدر دلسوز منی! .

خدایا تو کی نبودی که بودنت دلیل بخواهد؟
تو کی غایب بوده ای که حضورت نشانه بخواهد؟
تو کی پنهان بوده ای که ظهورت محتاج آیه باشد؟

کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند.
کور باد نگاهی که دیده بانی نگاه تو را درنیابد.
بسته باد پنجره ای که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.
و زیانکار باد سودای بنده ای که از عشق تو نصیب ندارد.

خدای من!
مرا از سیطره ی ذلت بار نفس نجات ده و پیش ازآنکه خاک گور بر اندامم بنشیند از شک وشرک رهایی ام بخش.

خدای من!
چگونه نا امید باشم در حالی که تو امید منی!
چگونه سستی بگیرم ,چگونه خواری پذیرم که تو تکیه گاه منی!
ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش چنان تجلی کرده ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده.

یا رب! یا رب! یا رب!

 


دوران مکتب خانه

شهاب الدّین یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی در سال 549 ق در روستای سُهرَوَرْد» نزدیک شهر زنجان متولّد گردید. سهرورد که از قدیم، برزگران دانش دوستی را در خود جای داده بود، ساکنان آن علاقه وافری به علم داشتند. آنان با این که زراعت می کردند فرزندان خود را برای فراگیری علم به مکتب می فرستادند. سهروردی خواندن و نوشتن را در مکتب آموخت، آموزگارش به پدر شهاب الدّین گفت: پسر تو دارای استعداد فراوان می باشد. حیف است که این استعداد در این روستا از بین برود. این پسر را به مراغه بفرست تا در آن جا تحصیل کند و من پیش بینی می کنم که اگر این پسر تحصیل نماید، یکی از علمای بزرگ خواهد شد. پدر شهاب الدّین به گفته آموزگار عمل کرد و پسرش را به مراغه که در آن روزگار از شهرهای بزرگ ایران بود، فرستاد.

مهاجرت در پی علم اندوزی

شهاب الدّین سهروردی، پس از پایان مکتب از سهرورد به مراغه رفت و مقدمات علوم را در این شهر که در آن روزگار مرکز مهم علمی محسوب می شد، نزد "مجدالدّین جیلی" فراگرفت. وی پس از استفاده از استادان حوزه مراغه، برای تکمیل مراتب علمی به سوی اصفهان رهسپار شد. آن زمان در حوزه علمیه اصفهان استادی به نام "ظهیرالدین قاری "تدریس می کرد. شهاب الدّین سهروردی، تمام علوم آن زمان را نزد وی فرا گرفت و در سن شانزده سالگی از استاد بی نیاز شد. وی در تحصیل علم، استعدادی هم چون ابن سینا از خود نشان داد. اگر ابن سینا در هیجده سالگی از استاد بی نیاز گردید؛ سهروردی در شانزده سالگی علوم رایج زمان خود را به پایان رساند.

سفر به سرزمین های اسلامی

شهاب الدین سهروردی معروف به شیخ اشراق بعد از اتمام تحصیلات رایج آن زمان، شروع به مسافرت در سرتاسر سرزمین های اسلامی کرد. وی با مشایخ صوفیه ملاقات ها کرد و از تعالیم آن ها بهره ها گرفت. شیخ اشراق اوقات بسیاری را به تفکر و نیایش می گذراند. در همین زمان بود که از مناطق آناتولی و سوریه عبور کرد و علاقه وافری به شهرهای این دو کشور پیدا کرد. در یکی از سفرها، بین راهِ دمشق به حلب، ملک ظاهر پسر صلاح الدین ایوبی فرمان روای مشهور عثمانی را ملاقات کرد. ملک ظاهر، که سخت شیفته شهاب الدین شده بود، از او خواهش کرد که در قصر وی ماندگار گردد. شهاب الدین خواهش ملک ظاهر را پذیرفت و در قصر وی حل اقامت انداخت. پس از آن شیخ اشراق با علمای آن دیار مناظره و مباحثه می کرد، به طوری که در هر مناظره طرف مقابل پس از قبول نظر ایشان، بمقام علمی او اعتراف می کرد.

ویژگی های سهروردی

کرامات بسیاری به سهروردی نسبت داده شده، و افسانه های بسیاری از قدرت خارق العاده او ذکر کرده اند. سیمای او تمام معاصرانش را شیفته خود کرده بود. نقل می کنند چهره ای نورانی محاسن زیبا و موهای پریشان داشت و چشمان نافذش نزد همگان معرّف تیزهوشی بود. او به آراستگی کلام خود بیشتر می پرداخت تا به لباسش؛ گاهی مانند صوفیان لباس پشمین بر تن می کرد. زندگی کوتاه و غم انگیز او شباهت بسیاری به زندگی منصور حلاّج و عین القضات همدانی داشت. شیخ اشراق همواره سخنان حلاّج را نقل می کرد و بعدها قدم در مسیر زندگی عین القضات، عارف و شاعر صوفی مسلک، نهاد.

شهادت  شهاب الدین سهروردی

شیخ اشراق سهروردی پس از مدتی اقامت در قصر مَلک ظاهر، پسر صلاح الدّین ایوبی، مورد بی مهری مقامات مذهبی واقع شد. آنان برخی از اظهارات سهروردی را برای اسلام خطرناک دانسته و مرگ او را خواستار شدند. پس از مخالفت ملک ظاهر با خواسته آنان، مقامات مذهبی عریضه ای به نزد صلاح الدّین ایوبی فرستادند. صلاح الدّین در این مورد پسرش را تهدید به عزل یا پیروی از خواسته رهبران دینی کرد. به این ترتیب شهاب الدین سهروردی در شهر حلب زندانی گردید و در سال 587 ق (مطابق با 1191 م) در 38 سالگی و بنا بر نقلی او را در زندان خفه کردند.

شیخ اشراق بی پروا و آزاده

در دوره ای که شیخ اشراق سهروردی در آن زندگی می کرد، افرادی که با آن ها مأنوس بود خالی از تعصب نبودند و چون شیخ اشراق اندیشمندی آزاده و دارای استقلال فکر و اندیشه بود، در بیان تفکرات خود بی پروا و متهور عمل می کرد و همین عملکرد او موجب گرفتاری اش گردید.

نورالدین عاروینی، از علمای معاصر و دوست سهروردی، پس از کشته شدن او به یاران خویش می گوید: من در عمرم کسی را به ذکا[وت] و هوش و فراست شهاب الدین ندیدم و لیکن به واسطه تهور و بی مبالاتی در سخن، بر او بیمناک بودم و آنچه حدس می زدم واقع شد.

سیر و سلوک شیخ اشراق

شیخ اشراق سیر و سلوک معنوی را از صوفیان آموخت. وی کشف و شهود و ذوق را بر عقل مقدم می دانست. در آن زمان مشاییان (ارسطوییان) بر فلسفه اسلامی مستولی بودند. در میان ارسطوییان علم حضوری جایگاهی نداشت، هرچند که، گاهی در پاره ای از آثار فیلسوفانی چون فارابی به علم حضوری اشاره شده است، اما علم خداوند به عالم را نیز اینان حصولی می دانستند. شیخ اشراق سهروردی دریافت، که نه تنها روح اسلامی با این گونه تفکر بیگانه است، بلکه حکمت انسی ایرانیان باستان نیز، بر توجه به ظهور انوار عقلی و لمعان و فیضان آن ها ـ که همان عقل حضوری (مینوی خود) می باشد ـ متمرکز بوده است. آنها اشراق و شهود را اساس دانش بشر تلقی می کردند. در حکمت اشراق، ادراک وجود به نوعی شهود عارفانه حاصل می شود، نه به برهان و دلیل عقلی و دین دانش را دانش ذوقی می گویند نه دانش بحثی.

آثار شیخ اشراق

با وجود عمر کوتاه و پرماجرای شیخ اشراق، آثار متعددی از ایشان به جای مانده است. تعدادی از آنها ناپدید شده و چند اثر ایشان به چاپ رسیده است؛ دیگر آثار او به صورت نسخه های خطی در کتابخانه های ایران، هند و ترکیه موجود می باشد. آثار او بر خلاف کتاب های ابن سینا و غزالی، هرگز به زبان های خارجی ترجمه نشده به این دلیل هیچ گاه آثار وی در دنیای غرب به خوبی معرفی نگردیده است. اما معروفیّت او در شرق، کم تر از ابن سینا نمی باشد، و هیچ کتابی در تاریخ فلسفه اسلامی کامل نخواهد بود، مگر این که از سهروردی و مکتب فکری اش نام برده باشد.

رساله های شیخ اشراق

حدود پنجاه عنوان از آثار سهروردی از طریق تواریخ و تذکره های گوناگون به دست رسیده است که می توان آنها را به پنج گروه زیر تقسیم کرد:

1. چهار رساله بزرگ تعلیمی، که سه رساله آن درباره فلسفه مشایی ارسطو می باشد و رساله چهارم به حکمت اشراقی محض پرداخته است. تمام این آثار به زبان عربی نوشته شده است.

2. رساله های تعلیمی کوتاه؛ چون: هیاکل النور، الالواح العمادیه، پرتونامه، اعتقاد الحکما، اللمعات، یزدان شناخت و بُستان القلوب. این رساله ها شامل توضیح هایی است درباره مسایل مورد بحث در رساله های بلند ایشان. تعدادی از این آثار به زبان عربی و برخی به فارسی است.

3. حکایت های ساده که به زبان رمزگونه نوشته شده است و معرّف سیر و سلوک از مرحله نفس تا مرحله اشراق است. بیشترِ این رساله های کوتاه به زبان فارسی نوشته شده و عبارت اند از: عقل سرخ، آواز پَر جبرییل، الغربة الغربیه، لغت موران، رساله فی حالات الطفولیه، روزی با جماعت صوفیان، رساله فی المعراج و صفیر سیمرغ.

4. تفسیرهای متون قدیمی فلسفه و قرآن کریم مانند ترجمه رسالة الطیر ابن سینا به فارسی، تفسیر اشارات و تنبیهات ابن سینا و رساله گم شده فی حقیقة العشق در شرح رسالة العشق ابن سینا و تفسیر آیاتی از قرآن و حدیث.

5. ستایش ها، مناجات های سهروردی.

سابقه تاریخی حکمت اشراقی

از لحاظ تاریخی، حکمت اشراقی به مابعدالطبیعه پیش از ارسطو مربوط است. جرجانی در کتاب تعریفات، اشراقیون را از جمله فیلسوفانی می داند که استادشان افلاطون می باشد.

عبدالرزّاق کاشانی، در شرح خود بر فصوص الحکم ابن عربی می نویسد که اشراقیون از سلاله شیث»اند. ابن وحشیه در الفلاحة النبطیه اشراقیون را طبقه ای از کاهنان مصری می داند، که فرزندان خواهر هرمس» بوده اند. سهروردی در مطارحات می نویسد که، حکمت اشراق متاثر از ما بعد الطبیعه موبدان ایران قدیم، بوده است. فیثاغورث و افلاطون از جمله ی حکمای یونان بودند که تحت تاثیر این حکمت قرار گرفتند و سرانجام ذوالنون مصری و بایزید بسطامی وارثان این حکمت گردیدند.

نور در نگاه شیخ اشراق

شهاب الدین سهروردی در مدت تحصیل استنباط کرده بود، که موجودات دنیا از نور به وجود آمده اند و انوار آنها به یکدیگر می تابد و آن تابش متقابل را اشراق» خواند. او می گفت جهان جُز نورهایی نیست، که یکی بر دیگری می تابد. بعضی از نورها قوی است و بعضی ضعیف و پاره ای از نورها رقیق است و برخی تراکم دارد. همان گونه که نورهای قوی بر نورهای ضعیف می تابد، نورهای ضعیف هم بر سوی انوار قوی تابش دارد. در جهان چیزی نیست که نور نباشد و بر نور دیگر نتابد و انسان هم که یکی از موجودات جهان است نور می باشد.

دانایان از دیدگاه سهروردی

از دیدگاه سهروردی عالمان چهارگروه می باشند:

1. حکیم الهی کسی که هم با فلسفه بحثی، مثل فلسفه ارسطویی و هم با معرفت خفی آشنایی دارد. سهروردی فیثاغورث، افلاطون و خود را از این گروه می داند.

2. حکیمی که خود را با فلسفه بحثی دیگر نمی کند و فقط به معرفت خفی قانع است. مانند حلاج بسطامی و تستری.

3. فیلسوفی که با فلسفه بحثی آشنایی دارد و نسبت به معرفت خفی بیگانه است مانند فارابی و ابن سینا.

4. کسی که طالب علم است، ولی هنوز به مقامی از علم نرسیده است.

برتر از همه مراتب علمی و قطب» یا امام» قرار دارد، که سر سلسله مراتب است و دیگران همانند نمایندگان وی هستند.

میزان تاثر آثار شیخ اشراق

از مهم ترین تفسیرهایی که بر مکتب و آثار شیخ اشراق نوشته شده است، می توان به مواردی چون تفاسیر شمس الدین سهروردی و قطب الدین شیرازی در قرن هفتم، وَدُود تبریزی در قرن دهم و تفسیر ملاصدرا بر حکمة الاشراق در قرن یازدهم اشاره کرد. از دیگر تفسیرها تفاسیر شهردوزی، ابن کمونه و علامه حلّی در قرن هفتم و هشتم بر تلویحات. و تفاسیر جلال الدین دوانی در قرن نهم و ملا عبدالرزاق لاهیجی در قرن یازدهم بر هیاکل النور شیخ اشراق می باشد. این تفاسیر و بسیاری دیگر گنجینه ای گران قدر از حکمت اشراقی عرضه می کند که بر بسیاری از فلاسفه، متکلمین و عارفان از خواجه نصیرالدین طوسی و دوانی گرفته، تا میرداماد، ملاصدرا، شیخ احمد احسایی و حاج ملاهادی سبزواری، تاثیر نهاده است.

بنابراین حکمت اشراقی را یکی از بارزترین مکتب های تأثیرگذار بر تعقل شرقی در قرون گذشته می توان نام برد. از آن جایی که مکتب اشراق دارای فلسفه های واقع گراست، حیاتی ابدی یافت و چون به بیان حقیقت می پردازد، دارای چنان نشاط و عینیت است، که امروز نیز چون گذشته یکی از مکتب های مطرح می باشد.

 

 


از زمانى که قیام امام حسین(علیه السلام) با آن شرایط و ویژگى هاى خاص اتفاق افتاده است، سؤالاهایى در میان نخبگان و اندیشمندان و حتى مردم عادى مطرح بوده است که، انگیزه اصلى امام(علیه السلام) از اقدام به چنین کارى چه بوده است؟ آیا دعوت کوفیان فلسفه قیام آن حضرت بوده، یا قیام امام(علیه السلام) علت دعوت کوفیان؟ آیا دستیابى به حکومت، علت اصلى و غایت نهایى این نهضت بوده است یا ایجاد اصلاحات و تغییرهاى محدود در ساختار حکومت اسلامى هم مى توانست هدف امام(علیه
چکیده: حجاب و عفاف نقش بزرگی را در تكامل جامعه و رسیدن امت اسلامی به هدف آفرینش، پاكی، عصمت، اصالت و هویت فرهنگی ایفا می‌كند . حجاب به معناى پوشاندن بدن زن در برابر نامحرم از احكام ضرورى دين اسلام است،که نقش بزرگی را در تكامل جامعه و رسیدن امت اسلامی به هدف آفرینش، پاكی، عصمت، اصالت و هویت فرهنگی ایفا می‌كند.با نگاهی عقلانی به حجاب متوجه می شویم که آنچه که برای انسان مایه ی کرامت و حفظ از انحرافات وموجب استواری انسان می شود، حجاب است و در مقابل، آنچه که
چکیدهامام صادق(ع) در طلیعه حرکت و نهضت علمى اسلام، همزمان با انتقال خلافت، از سلسله بنی‏امیه به آل عباس، یکى از چهره‏هاى درخشان و مورد توجه و محل رجوع علماى اسلام بوده است. کاوش و بررسى ابعاد وجودى و علمى آن امام، بسیارى از حقایق پنهان، در کیفیت رشد و گسترش و شکل‏گیرى فرهنگ و علوم اسلامى را، روشن مى‏نماید. امام صادق(ع) در این حرکت عظیم در ابعاد مختلف علمی چون فقه، حدیث، کلام، تفسیر و علوم بشرى دیگر و.
چکیده روزه یکی از عبادت‌های مهم و از ارکان دین اسلام است، هم در آیات قرآن و هم در احادیث مأثور و روایات ائمه در کنار نماز و دیگر عبادات توجه بسیاری به آن شده ‌است تا جایی که قضای آن را باید به جا آورد و هیچ کوتاهی در این مورد از کسی پذیرفته نیست. این مقاله بر آن است تا به طور مفصّل به تبیین فلسفه و فواید روزه، همچنین حکمت عملی عبادت از نظر اسلام، روزه و باور قیامت، غنیمت شمردن رمضان و برنامه‌های انسان سازی در این ماه بپردازد.
گرچه همه زمان ها مخلوق خداست ليكن برخى از آنها از شرافت و ويژگى خاصى برخوردار است. درست است كه همه ماه هاى سال، پرتوى از قدرت جهان آفرين است; امّا سه ماه رجب، شعبان و رمضان، داراى امتياز و برجستگى ويژه اى هستند . در عصر جاهليت، مردم ماه رجب را گرامى مى داشتند . پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد: رجب، شهرالله الأصمّ » است; و بدان سبب آن را اصمّ» ناميدند كه هيچ ماهى به پايه عظمت آن نمى رسد ; مردم زمان جاهليت به رجب حرمت مى نهادند و آنگاه كه اسلام
فاصله میان ۱۲ بهمن تا ۲۲ بهمن را دهه فجر می نامند این ده روز پر از خاطره ی فراموش نشدنی برای مردم مسلمان و آزادی خواه ایران است در ادامه مطالبی درباره دهه فجر و در انتها هم یک دکلمه درباره دهه فجر آورده شده است که با هم می خوانیم خاطره ای جاودانه این روزها، روزهایی ماندگار و فراموش ناشدنی در تاریخ ملت بزرگ ماست، روزهای پیروزی انقلاب اسلامی است؛ انقلابی که رساترین فریاد تاریخ، یعنی امام امت، آن را رهبری کرد و به فرجام رساند و برای حفظ آن، با تمام وجود تلاش
در خانه ابرار دستان خسته، امّا مهربان فاطمه(س) آسیاب را می گردانَد. خستگی، گرسنگی و ضعف، هر چند افزون از طاقت باشد، نمی تواند همّت بلند حبیبه خدا را بشکند . دانه های جو آرد می شود و غذایی ساده می گردد. امروز سوّمین روز متوالی است که همه اهل خانه روزه بوده اند و جز با گرسنگی، افطار نکرده اند. نور عشق به خدا از خانه تا آسمان راهی کشیده است. باز هم غذایِ افطارِ سوّمین روز، دستان نیازمندی را پر می کند.
چکیده نوشتار حاضر در صدد تبیین مهم­ترین آثار و اسرار نماز می­پردازد. نماز در تأمین نیاز درونی و روانی انسان» نقش به سزایی دارد، به گونه‌ای که بسیاری از روان‌شناسان، جامعه­شناسان و کار­شناسان تربیتی بر این مسئله اتفاق نظر دارند که توجّه به خدا و نماز و دعا، بسیاری از امراض روانی را درمان می­کند. یکی از آثار سازنده این فریضه الهی که در این مقاله به پرداخته شده، جنبه بازدارندگى» آن از فحشا و منكر و جبران از گناه است.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها